بررسی شبهات پیرامون نهج البلاغه
قسمت دوم
بررسی خطبه 74 1
خطبه ی دیگری از امیرمومنان علیه السلام که مورد استناد مخالفان است ، خطبه ی آن حضرت در هنگام بیعت با عثمان و در شورای شش نفره می باشد :
« لمّا عَزَموُا علی بَیعَةِ عُثمانَ : لَقَد عَلِمتُم انّی احَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری وَ اللهِ لَاُسلِمَنَّ ما سَلِمَت اُمُورُ المُسلِمینَ وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الّا عَلَیَّ خاصَّة ... . »
فرمایش آن حضرت هنگامی که قصد بیعتعثمان کردند : بی تردید دانستید که من به خلافت سزاوارترین مردم از غیر خودم هستم و سوگند به خدا ! مادام که کارهای مسلمانان سلامت باشد و جز بر شخص من ستمی نرفته باشد ، تسلیم می شوم [ و یا تسلیم می کنم] .
مخالفان می گویند : اگر امیرمومنان علیه السلام خلافت را حقّ الهی خویش می دانست ، معنی نداشت که تسلیم شود و آن را واگذار کند .
از طرف دیگر : اگر عمل غاصبان ، پایمال کردن حقّ الهی باشد؛ معنی ندارد که آن حضرت ستم ناشی از غصب خلافت را فقط بر خود جاری بداند . بلکه غصب حقّ الهی ، ظلم به دین خدا و همه ی مسلمانان است. پس ، ازآن جا که آن حضرت تسلیم شد وخلافت را واگذارکرد ، معلو م می شود ظلم تنها به ایشان روا داشته شده است و آن چه متناسب با این ظلم فردی است ، عدم رعایت افضلیت آن حضرت می باشد:
« وَ هذَا الکَلامُ یَدُلُّ عَلی أنَّهُ علیه السلام لَم یَکُن یَذهَبُ إلی أنَّ خِلافَةَ عُثمانَ کانَت تَتَضَمَّنُ جَوراً عَلَی المُسلِمینَ وَ الإسلامِ وَ إنَّما کانَت تَتَضَمَّنُ جَوراً عَلَیهِ خاصَّةً وَ أنَّها وَقَعَت عَلی جَهَةِ مُخالَفَةِ الأولی لا عَلی جَهَةِ الفَسادِ الکُلّیِّ وَ البُطلانِ الأصلیِّ وَ هذا مَحضُ مَذهَبِ أصحابِنا . » 2
این کلام نشان می دهد: علی علیه السلام معتقد نبود که خلافت عثمان متضمن ستم بر اسلام ومسلمین است بلکه تنها در برگیرنده ی ظلم برخود آن حضرت به طور خاص می باشد واین ستم ، به جهت مخالفت با شایسته تر صورت گرفته است و نه به جهت فساد و بطلان کلی واین ، عین مذهب یاران ما (معتزله) است .
امیرالمؤمنین علیه السلام خلافت را واگذار نکرد
در بررسی شبهه ی بالا اوّلین نکته ای که مورد بررسی قرار می دهیم، این است که: آیا امیرالمؤمنین علیه السلام خلافت الهی خود را در امر زمام داری واگذارکرده است یا نه؟ به عبارت دیگر: یکی از مقدمات مخالفان برای برداشت خود، تسلیم کردن خلافت ازجانب آن حضرت می باشد. یعنی باید ثابت کنند که امام علیه السلام حکومت را واگذارکرد وسپس نتیجه بگیرند دراین واگذاری جز بر آن حضرت ستمی روا داشته نشده است و اذا این ظلم را حمل به عدم رعایت افضلیّت کنند.
امّا واقعیّت امر خلاف این است و آن چه اتّفاق افتاده ، تسلیم شدن آن حضرت به بیعت با عثمان آن هم از روی اجبار و اکراه می باشد و نه تسلیم کردن حکومت و زمام داری .
همان گونه که می دانیم خلیفه ی دوم تعیین جانشین خود را به یک شورای شش نفره واگذارکرد و ابوطلحه انصاری را با پنجاه نفر مامور کرد که سه روز به این شش نفر فرصت دهد و چنان چه خلیفه ای تعیین نکردند، همه را بکشد و یا اگر خلیفه ای تعیین شد و بعضی از بیعت با او امتناع کردند، مخالفان را گردن بزند. در نهایت، پس ازسه روزعبدالرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد و دیگران نیز با او بیعت کردند. امّا امیرمؤمنان علیه السلام ابتدا از بیعت خودداری کرد و به احتجاج به فضایل و حقّانیّت خویش پرداخت. 3
ابن ابی الحدید با ارائه ی بیانات مختار امیرمومنان علیه السلام که درآن، احتجاج آن حضرت به روز غدیر نیز مشاهده می شود، چنین ادامه می دهد:
« دراین جا بود که عبدالرحمن بن عوف از ادامه ی سخنان وی جلوگیری کرد وگفت : ای علی! این گروه ( و یا مردم) جز به عثمان راضی نمی شوند . پس دست ما را به روی خود باز مکن . سپس به ابوطلحه گفت : عمر به تو چه دستوری داده است؟ او جواب داد: این که هرکه را با جماعت مسلمانان مخالفت کند، به قتل برسانم. آن گاه عبدالرحمن رو به علی کرد و گفت: حال که این گونه است، بیعت کن که درغیر این صورت راهی به جز راه مسلمانان در پیش گرفته ای و ما در حق توآن چه را عمر دستور داده، اجرا می کنیم. این جا بود که علی جملات خطبه (ی 73 ) را به زبان آورد و سپس دست خویش را دراز کرده، با عثمان بیعت کرد.» 4
چنان که ملاحظه می شود : حضرت ابتدا - هم چون زمان های گذشته - به حقانیت خود درامر حکومت احتجاج می کند و پس ازآن که به قتل تهدید می شود ،تسلیم می گردد و به بیعت با عثمان تن می دهد. این واقعه که خود مخالفان نیز آن را نقل کرده اند ، به خوبی نشان می دهد: آن حضرت به خاطر حفظ جان خود تسلیم شده ، بیعت می کند ، نه آن که خلافت را به عثمان واگذار کند؛ تا بتوان نتیجه گرفت که حقّی الهی برای خود قایل نبوده است . دقّت در این نکته نیز خالی از لطف نیست که مخالفان برای نتیجه گیری خود باید لأُسلِمَنَّ را به معنای « تسلیم می کنم » بگیرند ، درحالی که از این لفظ به معنای « تسلیم می شوم » آمده است5 و آن چه متناسب با شرایط صدور این کلام می باشد، تسلیم شدن است و نه تسلیم و واگذارکردن .6
معنای صحیح خطبه
با دقت در بیان امیرمومنان علیه السلام می بینیم که آن حضرت فرموده است : تا زمانی که امور مسلمانان به سلامت باشد وجز بر من ستمی نرود، تسلیم می شوم . نتیجه ی این بیان یک جمله ی شرطیه است که باز هم با فرض واگذاری و تسلیم کردن حکومت ، هدف مخالفان برآورده نمی شود . یعنی آن حضرت می فرماید : اگر کار مسلمانان به سلامت بوده ، تنها بر من ظلم شود، از حکومت می گذرم و آن را واگذار می کنم . با این جمله ی شرطیه و فرض واگذاری حکومت، سلامت امورمسلمانان واختصاص ظلم وستم به آن حضرت نتیجه نمی شود. چرا که به اصطلاح منطقی درقیاس استثنایی، وضع مقدّم منتج است و نه وضع تالی. یعنی اگر سلامت کارهای مسلمانان و اختصاص ظلم به آن حضرت حاصل شود، حتمأ امیرمؤمنان علیه السلام حکومت را واگذارمی کند. ولی از واگذاری حکومت نتیجه نمی شود که پس حتما کارمسلمانان به ما سلامت بوده و تنها به آن حضرت ظلم شده است . بلکه ممکن است واگذاری، به ادلّه و شروط دیگری هم چون اکراه واجبار صورت گرفته باشد .
با این بیان معلوم می شود که آن حضرت نمی گوید : فقط حقّ شخصی من تضییع شد و حکومت عثمان حق بوده ، سبب سلامت امور مسلمانان است . هم چنین آن حضرت نمی فرماید : چون امور جامعه ی اسلامی با انتخاب عثمان به روال صحیح انجام می شود و دراین میان تنها افضلیت من درنظر گرفته نمی شود، لذا حکومت را واگذارمی کنم. بلکه می گوید: « اگرچنین شود » ازحق خود می گذرم . لذا از این خطبه تاییدی بر حکومت غاصبان به دست نمی آید و چنان که گفتیم استناد تسلیم کردن حکومت نیزقطعی نیست ومعنای تسلیم شدن به بیعت با عثمان نیز قابل حمل بر فرمایش آن حضرت می باشد.
شمول ظلم بر جامعه ی اسلامی
اگر فرض کنیم صحبت بر سر واگذاری حکومت است ، باز هم سخن آن حضرت باید تأویل شده ، خلاف ظاهر معنی شود . چرا که مخالفان نیز نمی توانند بپذیرند با کنارگذاشته شدن فرد شایسته تر، تنها به او ظلم شده ، ستمی به دیگران روا داشته نمی شود . این بیان
به خصوص در مورد امیرمومنان علیه السلام وضوح بیش تری پیدا می کند . بنابه نقل اهل تسنّن قبل از آن که عمر شورای شش نفره را تشکیل دهد ، در مورد برخی افراد که به او پیشنهاد می شد تا آن ها را پس از خود زمام دار جامعه ی اسلامی کند، سخنانی گفته است. از جمله در مورد امیرمومنان علیه السلام گفته است:
«... ثُمَّ أقبَلَ عَلی عَلیٍّ فَقالَ : للّهَ أنتَ ، لَو لا دُعابَةٌ فیکَ ، أما وَللّهِ لَئِن وَلَّیتَهُم لَتَحمِلَنَّهُم عَلی المَحَجَّهِ البَیضآءِ وَالحقِّ الواضِحِ . » 7
... سپس رو به علی کرد وگفت: خدا به تو خیر دهد! ای کاشی شوخ طبعی در تو نبود ( اگر شوخ طبع نبودی، تو را حاکم می کردم ) . به خدا سوگند! اگر تولیت امور آن ها را بر عهده گیری، بی تردید آنان را به راه روشن و حق اشکار رهنمون خواهی شد. هر چند صلابت و هیبت امیرمومنان علیه السلام برکسی پوشیده نیست8 و هر چند سوابق درخشان آن حضرت در یاری اسلام و همراهی رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم ( که خود آن حضرت در این ماجرا نیز بسیاری از آن را بیان می کند) زبان زد دوست و دشمن است و هر چند هنوز ناله ی « لو لاعلی لهلک عمر» از یادمان نرفته است؛ اما با صرف نظر ازسستی بهانه جویی عمر، آن چه دراین جا مورد استناد ماست، اعتراف عمر به اهلیت آن حضرت برای تصدی امر حکومت و نتیجه ی درخشان آن می باشد که جز پیمودن راه حق و راهنمایی مردم به حقیقت نیست. این درحالی است که در همین گفتاردرباره ی عثمان نیزچنین می گوید که اگرعثمان حاکم شود(که می شود)9 بنی امیه را برمردم سوار می کند و آن ها را دربیت المال ترجیح می دهد واین امر منجربه کشته شدنش خواهد شد. 10
حال آیا می توان پذیرفت با کنارگذارده شدن امیرمومنان علیه السلام تنها بر آن حضرت ظلم می شود وامورمسلمانان به سلامت سپری می گردد ، آن هم جایی که نتیجه ی زمام داری آن حضرت جز اجرای حق و حقیقت نیست؟!
« وَلَعَمری ! لَو أنَّ النّاسَ حینَ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ صَلی اللّهُ عَلَیه وآله و سَلم سَلَّمُوا لَنا وَ اتَّبَعُونا وَقَلَّدُونا اُمُورَهُم لَأکَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أرجُلِهِم ... فَما فاتَهُم مِنّا أکثَرُ مِمّا فاتَنا مِنهُم . »11
به جانم سوگند ! چنان چه مردم ، زمانی که رسول خدا رحلت کرد ، تسلیم ما می شدند و از ما تبعیت می کردند و کارهایشان را به ما واگذار می کردند ، بی تردید ( برکات و نعمت های الهی را ) از بالای سر و زیر پایشان ( آسمان و زمین ) می خوردند ... پس آن چه آن ها از دست دادند که از ما به آنها می رسید ، بیش تر از چیزی است که ما از دست دادیم و از جانب آنان به ما می رسید .
در جای دیگر می فرمایند :
« ... أما وَالَّذی فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسِمَةَ لَوِاقتَبَستُمُ العِلمَ مِن مَعدِنِه وَ شَرِبتُمُ المآءَ بّعُذُوبَتّهّ وَ ادَّخَرتُمُ الخَیرَ مِن مَوضِعِهِ وَ أخَذتُمُ الطَّریقَ مِن واضِحِهِ وَ سَلَکتُم مِنَ الحَقِّ نَهجَهُ لَنَهَجَت بِکُمُ السُّبُلُ وَبدَتَ لَکُمُ الاعلامُ وَأضآءَ لَکُمُ الإسلامُ فَاکَلتُم رَغَداً وَ ما عالَ فیکُم عائِلٌ وَ لاظُلِمَ مِنکُم مُسلِمٌ وَ لامُعاهِدٌ . »
... سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید ! چنان چه دانش را ازکانش اقتباس می کردید و آب را به گوارا ییش می نوشیدید و نیکی را از جایگاهش ذخیره می کردید و راهِ روشن را ( پیش ) می گرفتید و طریق حق را می پیمودید ، بی تردید ( حق ) شما را راه نما می شد و نشانه ها (ی حقیقت ) برایتان آشکار می گشت و اسلام برای شما روشن می شد و به آسودگی می خورد ید ( زندگی خوشی داشتید ) و هیچ فقیری ، فقیرنمی شد وهیچ مسلمان و یااهل پیمانی (غیر مسلمانِ اهل جزیه ) مورد ظلم واقع نمی شد.
«وَلکِن سَلَکتُم سَبیلَ الظَّلامِ فَأظلَمَت عَلَیکُم دُنیاکُمُ بِرُحبِها وَ سُدَّت عَلَیکُم أبوابُ العِلمِ ... رُوَبداً عَمّا قَلیلٍ تَحصُدُونَ جَمیعَ ما زَرَعتُم وَ تَجِدُونَ وَخیمَ مَا اجتَرَمتُم وَ اجتَلَبتُم ... .»12
ولی راه تاریکی را پیمودید . پس دنیایتان با تمام وسعتش بر شما تار و تاریک شد و دروازه های دانش به رویتان بسته شد ... صبرکنید که به زودی هر آن چه کِشتید، می دِرَوید و سنگینی و بدی آن چه را کسب کردید ، خواهید یافت... .
آن جا که امیر مومنان علیه السلام سختی دنیا و آخرت را ثمره ی ترک بیعت با خود می داند ، آیا می توان پذیرفت که ترک افضل را ( بنا به فرض ) تنها ظلم برخود دانسته ، سلامت امور مسلمانان را در بیعت با عثمان می بیند؟!
این همه بیش از پیش توجُه ما را به مفاد کدام امیرالمؤمنین علیه السلام جلب می کند که آن حضرت واگذاری حکومت را مشروط به شرطی می داند که البته واقع نشده ، حضرت نیز آن را منتفی می دانست . علاوه بر آن که زمینه ی صدور این فرمایش هم به روشنی دلالت بر تسلیم شدن آن حضرت به تهدیدهای غاصبان حقّ الهی خود دارد و سخنی از واگذاری خلافت در میان نیست.
دفع یک توهّم
ممکن است چنین سوال شود : اگر امام در امر زمام داری ، خود را منصوب از جانب خدا و رسول می دانست ، پس چگونه در شورایشش نفره شرکت کرد ؟ آیا این عمل امیرالمؤمنین علیه السلام نشانه ی تایید شورا و عدم اعتقاد به حقّ الهی نیست ؟
درجواب باید گفت :
اوّلا: همان گونه که از وقایع مرگ عمر و تعیین شورای شش نفره پیداست ، امام به خواست خود در این شورا شرکت نکرد. بلکه از جانب عمر در این جمح انتخاب شد و ابوطلحه ی انصاری را به همراه پنجاه تن بر آنان گمارد تا در صورت تخلف از تعیین خلیفه آن ها را گردن بزند. پس آن چه واضح است ، اجبار و اکراه امام بر شرکت درشورا می باشد و با وجود این اضطرار نمی توان نتیجه گرفت که آن حضرت ، مبنای شورا را قبول داشته ، حقّی الهی برای خود قایل نبوده است .
ثانیاً : در فرمایشی ازحضرت ، ثمره و فایده ی دیگری نیز بر این شرکت اجباری در شورای شش نفره ، ذکر شده است.
زمانی که آن حضرت به جمح شورا می رفت ، عمویش عباس به او پیشنهاد کرد که در این جمع شرکت نکن . آن حضرت پاسخی نداد ودر شورا حاضر شد . پس ازسه روز که نتیجه مشورت ، به انتخاب عثمان انجامید ، عباس دوباره به آن حضرت شکایت کرد که را شرکت کردی . آن حضرت در پاسخ فرمود :
« یا عَمَّ ! إنَّهُ قَد خَفِیَ عَلَیک أمرٌ ، أما سَمِعتَ قَوۀَهُ عَلَی المِنبَرِ : ما کانَ اللهُ لِیَجمَعَ لِأهلِ هذَا البَیتِ الخِلافَةَ وَ الُّبُوَّةَ ؟ فَأرَدتُ أن یُکَذِّبَ نَفسَهُ بِلِسانِهِ فَیَعلَمَ النّاسُ أنَّ قَولَهُ بِالأمسِ کانَ کِذباً باطِلاً وَ أنّا نَصلَحُ لِلخِلافَةِ ، فَسَکَتَ العبّاسُ . »13
ای عمو ! چیزی بر تو پوشیده مانده است ، آیا نشینیدی که بر منبر چنین گفت : خداوند نبوّت و خلافترا برای این خاندان ( بنی هاشم ) جمع نکرده است ؟ پس خواستم با زبان خویش ، خودش را تکذیب کند . در نتیجه مردم بدانند که سخن دیروزش دروغ و باطل بود و ما برای خلافت شایستگی داریم . پس عباس ساکت شد .
چنان که می بینیم آن حضرت علاوه بر آن که خون خود را حفظ کرد و به علت اجبار و تهدید به مرگ ،تن به شرکت در شورا داد ،اما از طرف دیگر شاهدی دیگر بر ظلم غاصبان و بطلان سخنان آنان در تصدّی زمام داری جامعه اقامه کرد.
پانویس ها:
1- معادل خ 73 فیض السلام و ابن ابی الحدید
2- شرح ابن ابی الحدید 6/167 و نظیر آن : حکومت در اسلام / 146 .
3- تفصیل این جریان هدف نوشتار ما نیست و در جای خود قابل پی گیری می باشد .برای اطاع بیشتر : رک . بحارالانوار 31/65-69 و 315-405 ، به نقل از منابع شیعه وسنی و 29/ 578 ، ح 14 و شرح ابن ابی الحدید 1/185-195 .
4- شرح ابن ابی الحدید 6/167-168 و نظیر آن :همان 1/194 .
5- معجم مقاییس اللغة : الاسلام ، هو الانقیاد .
6- البته در برخی مدارک «لاُسَلَّمَنَّ» آمده است که با توجه به ادامه ی بحث در مورد خطبه ، باز هم هدف مخالفان برآورده نخواهد شد .
7- بحارالنوار 31/389 ، به نقل از شرح ابن ابی الحدید 1/ 186 ، این مضمون در صفحات 61-65 و 385- 395 از کتب مختلف اهل سنت نقل شده است . هم چنین : کتاب سلیم /205 و 206 ،ح11 و تاریخ دمشق ، ابن عساکر 45/321-322 و مستدرک حاکم 4/15 ، ح4491 . نظیر این مضمون: بحار النوار 38/138 ،ح 98 از رسول الله صلی الله علیه و آله
8- امیرالمومنین علیه السلام در این باره می فرمایید : « ... هَیهاتَ ! یَمنَعی مِن ذلِکَ خَوفُ الموتِ وَذِکرُ البَعثِ وَ الحِسابِ ... » رک . نهج السعادة 2/87 ، خ 173 .
9- این مطلب هم در بیان خود عمر یافت می شود هم از ترکیب شورای شش نفره قابل پیش بینی قطعی بود .
10- بحارالانوار 31/389 .
11- کتاب سلیم /307 ، ح 25 (نامه ی آن حضرت به معاویه توسط ابوهریره و ابوالدرداء) و نظیر آن : همان /211 ، ح11 و نهج السعادة 1/353 ،خ 117 و احتجاج 1/111 ،باب احتجاج سلمان و همان 1/158 ، باب خطبة أبی ذرّ فی الموسم و همان 2/289 ، باب احتجاج الحسن علیه السلام علی من أنکر علیه الصلح و بحار الانوار 30/12 .
12- کافی 8/32 ، خطبه طالوتیه . نظیر این سخنانِ حضرت ، مورد استناد خود مخالفان نیز واقع شده است . رک. حکومت در اسلام /151-152 .
13- علل الشرایع 1/203 ، باب 134 ، ح 203 و بحاراانوار 31/355 و 356 ، ح 9 ، نظیر این استدلال : کتاب سلیم /205 ، ح 11 و احتجاج 1/151 ، باب احتجاجه علی المهاجرین و الانصار و شرح ابن ابی الحدید 1/189 . این گفته عمر مربوط به جریان بیعت گیری اجباری از آن حضرت پس از سقیفه است .