عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهّابى، در مقالهاش با عنوان «قصة حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمة رضی الله عنها» که در سایت «فیصل نور» آمده، در باره روایت إبن أبیشیبه مىنویسد:
1. وددت أنی لم أحرق بیت فاطمة... (قول أبی بکر). فیه عُلْوان بن داود البجلی (لسان المیزان، ج4، ص218، ترجمه رقم 1357- 5708 و میزان الاعتدال، ج3، ص108، ترجمه رقم 5763) قال البخاری وأبو سعید بن یونس وابن حجر والذهبی «منکر الحدیث» وقال العُقیلی (الضعفاء للعُقیلی، ج3، ص420).
در روایت ابوبکر، نام داوود بن عُلْوان بَجَلِى وجود دارد که بخارى، ابوسعید بن یونس، ابن حجر و عقیلى وى را منکر الحدیث مىدانند.
ابن زنجویه در الأموال، ابن قتیبه دینورى در الإمامة والسیاسة، طبرى در تاریخش، ابن عبد ربه در العقد الفرید، مسعودى در مروج الذهب، طبرانى در المعجم الکبیر، مقدسى در الأحادیث المختاره، شمس الدین ذهبى در تاریخ الإسلام و... داستان اعتراف ابوبکر را با اندک اختلافى نقل کردهاند که متن آن را از کتاب الأموال ابن زنجویه، از دانشمندان قرن سوم اهل سنّت نقل مىکنیم:
أنا حمید أنا عثمان بن صالح، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی، حدثنی علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل على أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه فی مرضه الذی قبض فیه ... فقال [أبو بکر] : « أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .
عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیمارى ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوالپرسى، با او گفت و گوى کوتاهى داشت. ابوبکر به او چنین گفت:
من در دوران زندگى بر سه چیزى که انجام دادهام تأسف مىخورم ، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم ، یکی از آنها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، دوست داشتم خانه فاطمه را هتک حرمت نمىکردم؛ اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند... .
پاسخ اول: نقل روایت با سندهاى دیگر
این روایت با چندین سند نقل شده است که تنها در یکى از آنها «علوان بن داوود» وجود دارد؛ از جمله شمس الدین ذهبى پس از نقل روایت مىگوید:
رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب، عن اللیث بن سعد، عن صالح بن کیسان، أخرجه کذلک ابن عائذ.
ابن وهب و نیز ابن عائذ، این روایت را با تفصیل بیشترى نقل کردهاند.
در این سند هیچ نامى از علوان بن داوود به میان نیامده و لیث بن سعد به طور مستقیم از صالح بن کیسان روایت را نقل کرده است.
ابن عساکر نیز با این سند روایت را نقل مىکند:
أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازیین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه... .
و پس از نقل روایت مىگوید:
کذا رواه خالد بن القاسم المدائنی عن اللیث وأسقط منه علوان بن داود وقد وقع لی عالیا من حدیث اللیث وفیه ذکر علوان.
مدائنى نیز این روایت را از لیث نقل کرده و در از آن علوان بن داوود نامىنبرده و روایتى که من از لیث نقل کردهام و علوان در آن وجود دارد، با سلسه سند کوتاهترى نقل شده است.
بلاذرى در انساب الأشراف همین روایت را با سند ذیل نقل مىکند:
حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبی بکر فی مرضه... .
استفاضه و تقویت روایت با سندهاى متعدد
بنابراین، دست کم این روایت با سه سند گوناگون نقل شده است. حتّى اگر فرض کنیم که همه این اسناد مشکل داشته باشند، بازهم نمىتوانیم از حجیّت آن دست برداریم؛ زیرا بر مبناى قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روایت از سه عدد گذشت، حتّى اگر همه آنها ضعیف باشد، یکدیگر را تقویت کرده و حجّت مىشود؛ چنانچه بدر الدین عینى (متوفای 855هـ) در عمدة القارى به نقل از محیى الدین نووى مىنویسد:
وقال النووی فی (شرح المهذب): إن الحدیث إذا روی من طرق ومفرداتها ضعاف یحتج به، على أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحادیث من الصحابة بطرق مختلفة کثیرة یقوی بعضها بعضا، وإن کان کل واحد ضعیفا.
نووى در شرح مهذب گفته است: اگر روایتى با سندهاى گوناگون نقل شود؛ ولى برخى از راویان آن ضعیف باشند، بازهم به آن احتجاج مىشود، افزون بر این که ما مىگوییم: تعدادى حدیث از صحابه و از راههاى گوناگونى نقل شده است که برخى از آن برخى دیگر را تقویت مىکنند؛ اگرچه هریک از آن احادیث ضعیف باشند.
ابن تیمیه حرّانى در مجموع فتاوى مىنویسد:
تعدّد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتى قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجّارا فسّاقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.
زیادى و تعدد راههاى نقل حدیث برخى برخى دیگر را تقویت مىکند که خود زمینه علم به آن را فراهم مىکند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثى که تمام راویان آن افراد عادلى باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.
هنگامى که روایتى طرق متعدد داشته باشد و راویان آن همگى فاسق و فاجر باشند، همدیگر را تقویت کرده و حجت مىشود، روایت اقرار ابوبکر که تنها یکى از راویان آن متّهم به «منکر الحدیث» بودن شده است، به یقین حجّت خواهد بود.
محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل پس از نقل طُرُق یک روایت مىگوید:
وجملة القول: أن الحدیث طرقه کلها لا تخلو من ضعف ولکنه ضعف یسیر إذ لیس فی شئ منها من اتهم بکذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر فی « علم المصطلح » أن الطرق یقوی بعضها بعضا إذا لم یکن فیها متهم.
خلاصه آن که، تمام سندهاى این حدیث بدون ضعف نیست؛ اگر چه ضعف مهمى نیست؛ زیرا کسى که متهم به دروغ باشد، در طُرُق حدیث وجود ندارد و علّت ضعف یا ارسال آن است و یا کم حافظه بودن راوى. از مسائل ثابت شده در علم رجال این است که سند هاى متعدد درصورتى که در سلسله سند فرد متّهمى نباشد، یکدیگر را تقویت مىکنند.
در نتیجه، این روایات حتّى اگر از نظر سند هم ضعیف باشند، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.
پاسخ دوم: شهادت عالمان اهل سنت بر صحت روایت
سعید بن منصور، از بزرگان حدیث در قرن سوم هجرى در سنن خود این روایت را نقل کرده و گفته که این روایت «حسن» است.
جلال الدین سیوطى در جامع الأحادیث و مسند فاطمة و متقى هندى در کنز العمّال پس از نقل این روایت مىگویند:
أَبو عبید فی کتاب الأَمْوَالِ، عق وخیثمة بن سلیمان الطرابلسی فی فضائل الصحابة، طب، کر، ص، وقال: إِنَّه حدیث حسن إِلاَّ أَنَّهُ لیس فیه شیءٌ عن النبی.
این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلى، طرابلسى در فضائل الصحابه، طبرانى در معجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کردهاند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است؛ مگر این که در آن سخنى از رسول خدا نیست.
طبق آن چه سیوطى و متّقى هندى در مقدّمه کتابشان گفتهاند، مقصود از (ص) سعید بن منصور در سنن او است؛ چنانچه مىگوید:
(ص) لسعید ابن منصور فی سننه.
ذهبى در باره او مىنویسد:
سعید بن منصور. ابن شعبة الحافظ الإمام شیخ الحرم... وکان ثقة صادقا من أوعیة العلم... وقال أبو حاتم الرازی هو ثقة من المتقنین الأثبات ممن جمع وصنف.
سعید بن منصور، حافظ و امام و شیخ حرم بود... وى فردى دانشمند، مورد اعتماد و راستگو بود، ابوحاتم رازى او را مورد اعتماد و از نویسندگان و مؤلّفان قوى معرّفى کرده است.
و در تذکرة الحفاظ مىگوید:
سعید بن منصور بن شعبة الحافظ الإمام الحجة... .
سعید بن منصور، حافظ ، امام و حجت بود.
اعتراف شخصى مانند سعید بن منصور در قرن سوم هجرى و تعبیر او از این روایت به «حسن»، نشاندهنده این است که این روایت در قرون نخستین اسلامى مطرح و مورد قبول دانشمندان اهل سنت بوده است.
مقدسى حنبلی، از مشاهیر قرن هفتم هجرى و از بزرگان علم حدیث اهل سنت، این روایت را «حسن» دانسته، مىگوید:
قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر إلا أنه لیس فیه شیء من قول النبی (ص).
این روایت از ابوبکر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنى از رسول خدا (ص) نیست.
ذهبى در باره او مىنویسد:
الضیاء الإمام العالم الحافظ الحجة محدث الشام شیخ السنة ضیاء الدین أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد... الحنبلی صاحب التصانیف النافعة... وحصل أصولا کثیرة ونسخ وصنف وصحح ولین وجرح وعدل وکان المرجوع إلیه فی هذا الشأن.
قال تلمیذه عمر بن الحاجب: شیخنا أبو عبد الله شیخ وقته ونسیج وحده علما وحفظا وثقة ودینا من العلماء الربانیین وهو أکبر من أن یدل علیه مثلی کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة.
رأیت جماعة من المحدثین ذکروه فأطنبوا فی حقه ومدحوه بالحفظ والزهد سألت الزکی البرزالی عنه فقال: ثقة جبل حافظ دین قال بن النجار: حافظ متقن حجة عالم بالرجال ورع تقی ما رأیت مثله فی نزاهته وعفته وحسن طریقته وقال الشرف بن النابلسی: ما رأیت مثل شیخنا الضیاء.
ضیاء مقدسى، پیشواى حافظ، دانشمند و محدّث اهل شام، استاد حدیث، صاحب آثار مفید بود... دو بار به اصفهان رفت و از آن جا بهرههاى فراوانى برد که قابل وصف نیست؛ از جمله نسخهبردارى تألیف و تصحیح و جرح و تعدیل راویان و مصنّفان که مرجع دیگران نیز بود، از آثار و برکات حضورش در این شهر بود.
عمر بن حاجب، شاگرد مقدسى در باره وى گفته است: استاد ما ابوعبدالله یگانه روزگار و تنها دانشمند زمانش از نظر عمل و دین بود، مورد اعتماد و از دانشمندان بنام به شمار مىرفت، من کوچکتر از آن هستم که در باره او سخن بگویم، او روایت شناس، در راز و نیاز با خداوند پرتلاش و از دنیا بریده بود و اهل تواضع و فروتنى بود.
گروهى از محدّثان و راویان را دیدم که در حقّ وى زیاد سخن مىگفتند و با الفاظى مانند: حافظ و زاهد او را وصف مىکردند، از زکى برزانى در باره وى پرسیدم، گفت: مقدسى مورد اعتماد، حافظ و دیندار بود، ابن نجار او را با وصف حافط، حجّت، آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقواى که مانند او ندیدم، مىستاید. و شرف نابلسى در حق وى گفته است: مانند استادم ضیاء مقدسى کسى را ندیدم.
همین مطالب را ابن رجب حنبلى ، جلال الدین سیوطى و عکرى حنبلى نقل کردهاند.
با تعریف و تمجیدى که بزرگان اهل سنت از مقدسى کردهاند، براى اعتبار روایت کفایت مىکند.
پاسخ سوم: صحت سند روایت
در این بخش ابتدا به بررسى سند روایت پرداخته و سپس سخنان عبد الرحمن دمشقیه و دیگر همفکران او را که در تضعیف روایت به دلیل «منکر الحدیث بودن عُلوان» استناد کردهاند بررسى و ثابت مىکنیم که اولاً: وثاقت عُلوان ثابت است؛ ثانیاً: نسبت «منکر الحدیث» به وى صحت ندارد؛ ثالثاً: بر فرض صحت این انتساب، منکر الحدیث بودن علوان ضررى به اعتبار روایت وارد نمىسازد.
حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدى (متوفاى 248 یا 251هـ)، صاحب کتاب الأموال. ابن حجر در باره او مىگوید:
حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدی أبو أحمد بن زنجویه وهو لقب أبیه ثقة ثبت له تصانیف.
عثمان بن صالح بن صفوان السهمى (متوفاى 219هـ)، از روات بخارى، نسائى و ابن ماجه.
عثمان بن صالح بن صفوان السهمی مولاهم أبو یحیى المصری صدوق.
اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی (متوفاى175هـ) ، از روات بخارى ، مسلم و …
اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی أبو الحارث المصری ثقة ثبت فقیه إمام مشهور.
علوان بن داوود ، به صورت تفصیلى بررسى خواهد شد
صالح بن کیسان (متوفاى بعد از 130 یا 140 هـ) ، از روات صحیح بخارى ، مسلم و…
صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر بن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه.
حمید بن عبد الرحمن بن عوف (متوفاى 105هـ)، از روایت صحیح بخاری و مسلم.
حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی ثقة.
عبد الرحمن بن عوف. صحابی
تنها اشکال سندى که به این روایت وارد کردهاند، این است که علوان بن داوود، منکر الحدیث است. ذهبى و ابن حجر عسقلانى پس از نقل روایت اقرار ابوبکر مىگویند:
قال البخاری: عُلْوَانُ بن دَاوُد، ویقال ابن صالح. منکر الحدیث.
بخارى گفته: علوان بن داوود منکر الحدیث است.
این سخن اشکالات متعددى دارد که به آنها مىپردازیم.
1. توثیق عُلوان توسط ابن حبان
ابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است :
عُلْوان بن داود البِجِلّی من أهل الکوفة یروی عن مالک بن مِغْوَل روى عنه عمر بن عثمان الحِمْصی.
و این دلیل بر وثاقت او است
ممکن است کسى اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است یعنى دقت لازم را در توثیق راویان به خرج نداده و به آسانى نسبت به توثیق آنان نظر مىداده.
با توجه به قرائن و شواهد موجود، چنین مطلبى صحّت ندارد و بلکه بزرگان اهل سنت، عکس آن را قائل هستند و او را سختگیر در امور وثاقت مىدانند.
شعیب ارنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان پس از نقل کلام ذهبى در اقسام عالمان رجال مىنویسد:
من هنا برزت أهمیة توثیق ابن حبان، ولأهمیتها فقد اعتمد الحافظ المزی على کتاب «الثقات» له، والتزم فی «تهذیب الکمال» إذا کان الراوی ممن له ذکر فی «الثقات» أن یقول: ذکره ابن حبان فی «الثقات».
وتابعه الحافظ ابن حجر فی «تهذیب التهذیب». ولکن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان إلى التساهل، فقال: وهو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممن یستحق الجرح.
به همین جهت توثیقات ابن حبان اهمیتش را نشان مىدهد، حافظ مزى بر کتاب ثقات او اعتماد کرده است و بناى او در کتاب تهذیب الکمال این است که اگر یک راوى نامش در کتاب ثقات ابن حبان ذکر شده باشد، به همین خاطر او را توثیق مىکند.
ابن حجر در تهذیب التهذیب از مزى پیروى کرده و همین اعتقاد را دارد؛ ولى برخى ابن حبان را به سهل انگارى نسبت داده و گفتهاند: ابن حبان در توثیقاتش وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را توثیق کرده است که استحقاق جرح و ذم را دارند.
ذهبى در کتاب الموقظة مىگوید:
ویَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاریخُ البخاریِّ، وابنِ أبی حاتم، وابنِ حِبَّان، وکتابُ تهذیب الکمال.
کتابهاى تاریخ بخارى، ابن أبىحاتم، ابن حبان و کتاب تهذیب الکمال، منبع و سر چشمه شناخت افراد مورد اطمینان مىباشند.
این سخن ذهبى نشاندهنده جایگاه رفیع ابن حبان است که در حقیقت مىخواهد بگوید: اگر مىخواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایى مىکنم که به کسانى همچون ابن حبان مراجعه کنید؛ چرا که او منبع شناخت ثقات است.
سیوطى نیز در تدریب الراوى به نقل از ابن حازم، در پاسخ این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، مىگوید:
وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح؛ فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحاً فإن کانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس.
آنچه که در باره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛ زیرا نهایت چیزى که گفته شده آن است که وى روایت حسن را صحیح مىداند؛ پس اگر مقصود از تساهل وى این باشد که در کتاب او روایات حسن وجود دارد، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وى ) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روایت باشد؛ بازهم بر او ایرادى نیست؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است.
شمس الدین سخاوى، مىنویسد:
مع أن شیخنا (ابن حجر) قد نازع فی نسبته (ابن حبان) إلى التساهل من هذه الحیثیة وعبارته إن کانت باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الإصطلاح؛ لأنه یسمیه صحیحا.
استاد ما ابن حجر نسبت سهل انگارى در وثاقت راویان را به ابن حبان مردود مىداند و مىگوید: اگر در کتاب وى از وصف به «حَسَن» فراوان دیده مىشود، این در حقیقت نوعى اختلاف در کاربرد اصطلاحات است که او آن را صحیح نامیده است.
همین مطلب را عبد الحى لکنوى در الرفع و التکمیل و محمد جمال الدین قاسمى در قواعد التحدیث نقل کردهاند.
بر خلاف ادعاى شهرت ابن حبان به سهلانگاری در توثیق، ذهبى نظر دیگرى دارد و در کتاب میزان الإعتدال در باره او مىگوید:
ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.
ابن حبان، فرد مورد اعتماد را آن چنان تضعیف مىکند که انگار متوجه نیست که از کلهاش چه چیزهایى خارج مىشود، و نمىفهمد که چه مىگوید.!!!
ابوالحسنات لکنوی در الرفع و التکمیل مىنویسد:
وقد نسب بعضهم التساهل إلى ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممّن یستحق الجرح وهو قول ضعیف.
فإنّک قد عرفت سابقاً أنّ ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف فی جرح الرجال ومن هذا حاله لا یمکن أن یکون متساهلاً فی تعدیل الرجال وإنّما یقع التعارض کثیراً بین توثیقه وبین جرح غیره لکفایة ما لا یکفی فی التوثیق عند غیره عنده.
بعضى ابن حبان را به سهل انگارى متهم نموده و گفتهاند: وى در باب توثیق افراد وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادى را مدح و توثیق کرده است که مستحق ذم و جرح مىباشند؛ ولى این سخن بى اساس و ضعیف است؛ زیرا پیش از این گفتیم که ابن حبان از افرادى است که در ذم و جرح افراد، زیاده روى کرده است؛ پس کسى که حالش این گونه باشد، امکان ندارد که در نسبت دادن عدالت به افراد، سهل انگارى کند. آرى، بین توثیقات او و جرح دیگران تعارض وجود دارد؛ زیرا آن مقدار که در توثیق نزد وى کفایت مىکند نزد دیگران مکفى نیست.
شعیب أرنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان در این باره مىنویسد:
قد أشار الأئمة إلى تشدده وتعنته فی الجرح.
پیشوایان و بزرگان علم به این مطلب اعتراف دارند که وى در غیر موثق دانستن افراد زیاده روى مىکند.
سپس موارد متعددى از سختگیرىهاى ابن حبان را در توثیق رجال ذکر مىکند.
با تفحص در کتابهاى بخارى؛ از جمله التاریخ الکبیر، الکنى، التاریخ الأوسط و ضعفاء الصغیر، هیچ شرح حالى از علوان بن داوود پیدا نکردیم تا به صحت نسبت «منکر الحدیث» بودن علوان از دیدگاه بخارى اطمینان پیدا کنیم. نخستین کسى که این مطلب ذکر کرده، عقیلى در کتاب الضعفاء الکبیر است که از آدم بن موسى، از بخارى نقل کرده است:
حدثنی آدم بن موسى قال سمعت البخاری قال علوان بن داود البجلی ویقال علوان بن صالح منکر الحدیث.
آدم بن موسى مىگوید: از بخارى شنیدم که مىگفت: علوان بن داوود بجلى که به او علوان بن صالح نیز مىگویند، روایات وى غیر قابل قبول است.
اشکال اساسى این است که نامى از آدم بن موسى ناقل سخن بخارى، در هیچ یک از کتابهاى رجالى اهل سنت نیامده است و در حقیقت مجهول است؛ چنانچه محمد ناصر البانى در ارواء الغلیل در رد روایتى که آدم بن موسى در سلسله سند آن وجود دارد مىنویسد:
لکن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن.
در باره آدم بن موسى تا کنون شرح وتوضیحى ندیده ام.
بنابراین اصل استناد چنین سخنى به بخارى قابل اثبات نیست.
هر منکر الحدیثى نمىتواند ضعیف باشد؛ چرا که این اصطلاح در باره بسیارى از راویان ثقه نیز به کار رفته است.
ذهبى و ابن حجر نیز در جاى دیگر که تقویت راوى به نفع آنها بوده، تصریح کردهاند که هر منکر الحدیثى، ضعیف نیست.
ذهبى در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزى مىگوید:
ما کل من روی المناکیر یضعّف.
هر کسى که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف شود.
ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلى مىگوید:
فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء، لما سلم من المحدثین أحد.
اگر بنا باشد هر کسى که روایت منکرى را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند.
حال باید از ذهبى و ابن حجر پرسید که دلیل این برخورد دوگانه چیست؟! آیا جز تعصب و دفاع جانبدارانه از خلفا، مىتوان براى آن دلیل دیگرى یافت؟ و اتفاقا تنها روایتى که او نقل کرده و از دیدگاه عالمان سنى «منکر» شمرده شده، همین روایت است.
دار قطنى در سؤالات الحاکم مىنویسد:
فسلیمان بن بنت شرحبیل؟ قال: ثقة. قلت: ألیس عنده مناکیر؟ قال: یحدث بها عن قوم ضعفاء؛ فأما هو فهو ثقة.
از حاکم نیشابورى در باره سلیمان بن داود پرسیدم، پاسخ داد: او مورد اعتماد است، گفتم: مگر وى روایات منکر ن دارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل مىکند؛ ولى خود مورد اعتماد است.
شمس الدین سخاوى مىنویسد:
وقد یطلق ذلک [منکر الحدیث] على الثقة إذا روى المناکیر عن الضعفاء.
اگر راوى مورد اعتماد روایات منکر از ضعفا نقل کند، واژه «منکر الحدیث» به وی اطلاق میشود.
در صحیح بخارى که صحیحترین کتاب اهل سنت پس از قرآن به شمار مىرود، از راویان متعددى نقل کرده است که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آنان به کار رفته است؛ به عنوان نمونه به نام چند نفر از آنان اشاره مىکنیم:
شمس الدین ذهبى در المغنى فى الضعفاء مىنویسد:
خالد بن مخلد القطوانی من شیوخ البخاری. صدوق إن شاء الله. قال أحمد بن حنبل: له أحادیث مناکیر. وقال ابن سعد: منکر الحدیث مفرط التشیع. وذکره ابن عدی فی الکامل فَساقَ له عشرة أحادیث منکرة. وقال الجوزجانی: کان شتّاماً معلناً بسوء مذهبه. وقال أبو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج به.
خالد بن مخلد قطوانى، استاد بخارى و راستگو است، احمد بن حنبل مىگوید: او احادیث منکرى دارد، ابن سعد او را منکر الحدیث و شیعه افراطى نامیده است، ابن عدى در کتاب الکامل فی الضعفاء ده حدیث منکر از او نام مىبرد، جوزجانى مىگوید: او فحاش است و مذهب باطل خود را آشکارا ترویج مىکرده است. ابوحاتم گفته: حدیث خالد را مىشود نوشت و یادداشت کرد؛ ولی نمىشود به آن استدلال کرد.
ابن حجر در تهذیب التهذیب مىنویسد:
(خ م کد ت س ق) البخاری ومسلم وأبی داود فی مسند مالک والترمذی والنسائی وابن ماجة خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی... قال عبد الله بن أحمد عن أبیه، له أحادیث مناکیر... وقال بن سعد: کان متشیعاً، منکر الحدیث، مفرطا فی التشیع وکتبوا عنه للضرورة.
بخارى، مسلم، ابوداوود در مسند مالک، ترمذى، نسائى وابن ماجه از خالد بن مخلد قطوانى روایت نقل کردهاند.
عبد الله، پسر احمد از پدرش نقل مىکند که گفت: خالد بن مخلد، احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و ابن سعد گفته: خالد، گرایش به تشیع داشت و در آن افراط مىکرد و منکر الحدیث است؛ ولى به اندازه ضرورت، احادیث وى نقل مىشود.
ابن حجر عسقلانى در ترجمه نعیم بن حماد مىنویسد:
وقرأت بخط الذهبی أن هذا الحدیث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعیم وهو منکر الحدیث على إمامته. قلت نعیم من شیوخ البخاری.
دست نوشته ذهبى را خواندم که گفته بود: این حدیث ریشه ندارد و حدیث دیگرى شاهد بر صحت آن نیست؛ زیرا تنها راوى آن نعیم است ، با این که او از پیشوایان اهل سنت محسوب مىشود، منکر الحدیث است.
من [ابن حجر] مىگویم: نعیم از استادان بخارى است.
و در النکت الظراف مىنویسد:
قرأت بخط الذهبی: لا أصل له ولا شاهد، ونعیم بن حماد منکر الحدیث مع إمامته.
براى این حدیث نه شاهدى بر صحت آن از احادیث دیگر وجود دارد و نه اساسى دارد، نعیم با آن که پیشوا بود؛ ولى منکر الحدیث است.
مزى در شرح حال محمد بن عبد الرحمن طفاوى مىنویسد:
(خ د ت س): محمد بن عبد الرحمن الطفاوی، أبو المنذر البَصْرِیّ... وَقَال أبو زُرْعَة: منکر الحدیث.
بخارى، ابوداوود، ترمذى و نسائى از محمد بن عبد الرحمن طفاوى روایت نقل کردهاند. ابوزرعه گفته: او منکر الحدیث است.
مقصود از (خ) بخاری؛ (د) ابوداوود؛ (ت) ترمذى و (س) نسائى است.
ابوولید باجى (متوفای474هـ) مىنویسد:
محمد بن عبد الرحمن أبو المنذر الطفاوی، البصری، أخرج البخاری فی الرقاب والبیوع عن علی بن المدینی وأحمد بن المقدام.
عنه عن أیوب والأعمش وهشام بن عروة قال أبو حاتم الرازی: لیس به بأس، صدوق، صالح؛ إلا أنه یهم أحیانا. وقال أبو زرعة الرازی: هو منکر الحدیث.
بخارى، از محمد بن عبد الرحمن طفاوى در مبحث رقاب و بیع حدیث نقل کرده است، ابوحاتم رازى گفته: اشکالى در وى نیست، او راستگو و صالح است، فقط بعضى وقتها دچار وهم وخیال مىشده و اشتباه مىکرده. ابوزرعه او را منکر الحدیث نامیده است.
ابن حجر در شرح حال حسابن حسان مىنویسد:
(خ: البخاری) حسان بن حسان البصری أبو علی بن أبی عباد نزیل مکة روى عن شعبة وعبد الله بن بکر... .
وعنه البخاری وأبو زرعة وعلی بن الحسن الهسنجانی... قال أبو حاتم: منکر الحدیث. وقال البخاری: کان المقری یثنی علیه، توفی سنة 213.
بخارى از او روایت نقل کرده.
حسان بن حسان بصرى، ساکن مکه بود و از شعبه و عبد الله بن بکیر روایت نقل کرده است. بخارى، ابوزرعه و علی بن حسن هسنجانى از او روایت نقل کردهاند. ابوحاتم گفته: او منکر الحدیث است و بخارى گفته: مقرى او را ستایش کرده است.
ذهبى در باره حسن بن بِشْر مىنویسد:
(خ ت س) البخاری والترمذی والنسائی الحسن بن بشر بن سلم بن المسیب الهمدانی البجلی أبو علی الکوفی روى عن أبی خیثمة الجعفی... .
وعنه البخاری وروى له الترمذی والنسائی بواسطة أبی زرعة...
وقال أحمد: أیضا روى عن زهیر أشیاء مناکیر. وقال أبو حاتم: صدوق. وقال النسائی: لیس بالقوی. وقال: بن خراش: منکر الحدیث.
بخارى، ترمذى و نسائى از او روایت نقل کردهاند.
حسن بن بشر همدانى، از ابوخیثمه جعفى روایت نقل کرده، و از او بخارى، و نسائى ـ با واسطه ابوزرعه ـ روایت نقل کردهاند. احمد گفته: حسن بن بشر از زهیر روایات منکر نقل کرده است، ابوحاتم او را راستگو مىداند، نسائى گفته: قوى نیست و ابن خراش او را منکر الحدیث مىداند.
ابن حجر در باره مفضل بن فضاله مىگوید:
وثقه یحیى بن معین وأبو زرعة والنسائی وآخرون وقال أبو حاتم وابن خراش: صدوق. وقال ابن سعد: منکر الحدیث.
( قلت ) اتفق الأئمة على الاحتجاج به وجمیع ماله فی البخاری حدیثان.
یحیى بن معین و ابوزرعه و نسائى و دیگران او را توثیق کرده اند، ابوحاتم وابن خراش او را راستگو دانسته؛ ولى ابن سعد او را منکر الحدیث مىداند.
من مىگویم: بزرگان از علما همه اتفاق دارند بر استدلال به روایات وى با توجه به اینکه در بخارى فقط دو حدیث از وى نقل شده است.
ابن حجر در باره داوود بن حُصین مىگوید:
داود بن الحصین المدنی وثقه ابن معین وابن سعد والعجلی وابن إسحاق وأحمد بن صالح المصری والنسائی... وقال الساجی: منکر الحدیث متهم برأی الخوارج.
ابن معین، ابن سعد، عجلى، ابن اسحاق، احمد بن صالح مصرى و نسائى او را توثیق کردهاند؛ ولى ساجى احادیث وى را منکر دانسته و مىگوید: او از خوارج بود و از عقاید آنان پیروى مىکرد.
با این حال در ادامه مىنویسد:
(قلت) روى له البخاری حدیثا واحدا.
من [ابن حجر] مىگویم: بخارى یک حدیث از وى نقل کرده است.
ابن حجر عسقلانى در ترجمه اسماعیل بن عبد الله بن زراره مىگوید:
قلت: وقد ذکر إسماعیل بن عبد الله بن زرارة الرقی أیضا فی شیوخ البخاری الحاکم وأبو إسحاق الحبال وأبو عبد الله بن مندة وأبو الولید الباجی وابن خلفون فی الکتاب المعلم برجال البخاری ومسلم وقال: قال الأزدی: منکر الحدیث جداً وقد حمل عنه.
عالمان رجال؛ مانند حاکم نیشابوری، ابواسحاق حبال، ابن منده، باجى، و ابن خلدون در کتاب المعلّم برجال البخارى ومسلم، اسماعیل بن عبد الله بن زراره را در زمره استادان بخارى ذکر کردهاند؛ ولى ازدى مىگوید: او منکر الحدیث است و از وى روایت نقل شده است.
محمد بن إبراهیم التیمی و زید بن أبی انیسه
زیعلى در نصب الرایة مىنویسد:
وقد قال أحمد بن حنبل فی محمد بن إبراهیم التیمی: یروی أحادیث منکرة وقد اتفق علیه البخاری ومسلم وإلیه المرجع فی حدیث «إنّما الأعمال بالنیات» وکذلک قال فی زید بن أبی انیسة: فی بعض حدیثه إنکارة وهو ممن احتج به البخاری ومسلم وهما العمدة فی ذلک... .
احمد بن حنبل گفته است: محمد بن ابراهیم تیمى احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و حال آن که بخارى و مسلم به او عقیده دارند و حدیث «انما الأعمال بالنیات» به او برمىگردد.
همچنین احمد بن حنبل در باره زید بن أنیسه گفته است: در برخى از احادیث او منکراتى وجود دارد؛ ولى بخارى و مسلم به روایت او اعتماد کردهاند. و همین اعتماد بخاری و مسلم اساس صحت روایت او است.
جالب این است که برخى از عالمان اهل سنت، به خاطر حفظ آبروى ابوبکر، روایت را تحریف مىکنند. ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال و بکرى اندلسى در کتاب معجم ما استعجم مىنویسند:
أما إنی ما آسی إلا على ثلاث فعلتهن وثلاث لم أفعلهن وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله (ص) وددت أنی لم أفعل کذا لخلة ذکرها.
قال أبو عبید: لا أرید ذکرها.
آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه مىخورم و سه چیز که انجام ندادهام و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مىپرسیدم.
دوست داشتم که من فلان کار را نمىکردم!!! آنگاه موارد آن را ذکر کرده .ابوعبیده مىگوید: من نمىخواهم بگویم ابوبکر چه گفت... .
و حاکم نیشابورى به صورت کامل بحث هجوم به خانه صدیقه شهیده را از روایت حذف کرده تا خیال همه راحت شود و اصلا نیازى به بحثهاى رجالى نباشد:
أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه وسلم عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة.
سند این روایت همان سندى است که از مصادر دیگر نقل شد و قضیه ملاقات عبد الرحمن بن عوف نیز همانند روایات گذشته مربوط به آخرین روزهاى حیات ابوبکر است؛ ولی متأسفانه دست امانتدار ناقلین تاریخ متن روایت را کاملا تحریف کرده تا کوچکترین اهانت و طعنى به جناب خلیفه صورت نپذیرد.
این تحریفات بهترین دلیل بر صحت آن است؛ چرا که اگر روایت ضعیف بود، نیازى به تحریف نبود و مىتوانیستند به جاى دستبردن به روایت، ضعف آن را گوشزد کنند.
تنها اشکالى که به این روایت شده، منکر الحدیث بودن عُلوان بن داوود بود، این اشکال مردود است؛ چرا که اولاً: برخى از بزرگان اهل سنت، روایت را تصحیح کردهاند؛ ثانیاً: ابن حبان شافعى که به اعتقاد برخى از بزرگان اهل سنت از متشددین در توثیق است، علوان بن داوود را توثیق کرده؛ ثالثاً: منکر الحدیث بودن علوان بن داوود قابل اثبات نیست، رابعاً: بر فرض صحت این مطلب، ضررى به صحت روایت نمىزند؛ چرا که تعبیر «منکر الحدیث» در باره بسیارى از ثقات و حتى راویان کتاب بخارى نیز به کار برده شده است. در نتیجه روایت از نظر سندى هیچ مشکلى ندارد.
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)