شبهه:
پس از جنگ نهروان و در زمان فتح مصر توسط عمروعاص و شهادت محمد بن ابیبکر (والی امام بر مصر) گروهی از مردم از امیرمومنان(علیه السلام) درمورد سه خلیفه ی پیشین سوال کردند. آن حضرت پس ازاظهار نارضایتی از بیموقع بودن سوال و اشاره به مصیبت گران شهادت محمد بن ابی بکر به کاتب خود عبیدالله بن ابی رافع دستور میدهد تا ده نفر از معتمدان آن حضرت را جمع کرده نامهای را بنگارد و هر جمعه آن را در حضور این ده نفر (به عنوان شاهد) برمردم خوانده پاسخ سوال آنان را بازگو کند. 1
طبق معمول مخالفان با استنادی غیرعلمی به برخی از فقرات این نامه، درصدد دست و پا کردن دلیلی بر رضایت آن حضرت ازغاصبان میباشند:
«... وگرنه خود مولای متّقیان همین که میدید خلفای زمان وی با همان مقام مفضولیت مادامی که در مجرای شریعت قدم برمیدارند، بهترین مطیع، متابع، یاور و ناصر آنها بود چنانکه در همان نامهی معروف خود که دستور داده بود والیان و فرمانداران روز جمعه بر مردم بخوانند، میفرماید: درباره ابوبکر مینویسد: درآنچه ابوبکر اطاعت خدا را میکرد من نیز باکمال جد وجهد از وی اطاعت میکردم و در همین نامه مینویسد: هنگامی که ابوبکر مختصر شد، دنبال عمر فرستاد و او را به ولایت وحکومت داد ، ما هم فرمان او را شنیدم و اطاعت کردیم.» 2
دیگری با ذکر این نامه از مستدرک نهج البلاغه اثر مرحوم کاشف الغطا مینویسد:
« برطبق این سند که روایات دیگر نیز آن را تایید میکند، علی بنا بر مصالحی با حکومت شیخین موافقت و بیعت نموده است.» 3
و در ادامه با اشاره به مدرک دیگر این نامه چنین میآورد:
«به طوری که دانشمند شیعی سید بن طاوس در کتاب کشف المحجة و نیز محمد بن یعغوب کلینی در کتاب الرسائل نگاشته، علی(علیه السلام) ضمن نامه خود درباره رفتار ابوبکر چنین فرموده است:
فولی ابوبکر فقارب و اقتصد.
یعنی:«ابوبکر ولایت را با صدق نیت به دست گرفت و به راه اعتدال رفت»
و دربارهرفتار عمر بن خطاب چنین فرموده است:
و کان عمر مرضی السیرة من الناس عند الناس.
یعنی: «رفتار عمر از میان اشخاص، در نظر عموم مردم پسندیده و موجب رضایت بود»
بنابراین میتوانیم بگوییم که: مقام امام علی(علیه السلام) به جای خود محفوظ بوده، ولی رضایت و بیعت آن حضرت با خلفا نیز دلالت دارد بر اینکه حکومت ایشان از دیدگاه علی(علیه السلام) نا مشروع تلقی نشده است.» 4
نقد و بررسی
برای روشن شدن مطلب و به منظور بر ملا شدن روش غیر علمی مخالفان در تمسّک به قسمتی از فرمایش امام ونادیده گرفتن قراین داخلی کلام حضرت، برخی از فقرات این نامه را که در روشن شدن منظور ایشان مؤثّر است، را میآوریم : 5
«فَمَضَى لِسَبِیلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تَرَکَ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ إِمَامَیْنِ لَا یَخْتَلِفَان ... فَوَ اللَّهِ! مَا أَدْرِی إِلَى مَنْ أَشْکُو؟ فَإِمَّا أَنْ یَکُونَ الْأَنْصَارُ ظَلَمَتْ حَقَّهَا، وَ إِمَّا أَنْ یَکُونُوا ظَلَمُونِی حَقِّی، بَلْ حَقِّیَ الْمَأْخُوذُ وَ أَنَا الْمَظْلُومُ. »
پس رسول خدا رحلت کرد و کتاب خدا و اهل بیتش را به جای گذارد، دو امام که اختلاف نمی کنند ... پس به خدا سوگند؟ یا به حق انصار ظلم شد و یا در حق من ظلم کردند که البته حق من گرفته شد و من مظلوم هستم.
«... فَلَمَّا رَأَیْتُ النَّاسَ قَدِ انْثَالُوا عَلَى أَبِی بَکْرٍ لِلْبَیْعَةِ أَمْسَکْتُ یَدِی وَ ظَنَنْتُ أَنِّی أَوْلَى وَ أَحَقُّ بِمَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْهُ وَ مِنْ غَیْرِهِ، وَ قَدْ کَانَ نَبِیُّ اللَّهِ أَمَرَ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ عَلَى جَیْشٍ وَ جَعَلَهُمَا فِی جَیْشِهِ، وَ مَا زَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَى أَنْ فَاضَتْ نَفْسُهُ یَقُولُ: أَنْفِذُوا جَیْشَ أُسَامَةَ.»
... پس هنگامی که دیدم مردم برای بیعت، به سوی ابوبکر هجوم آوردند، دست نگه داشتیم و یقین داشتیم که من از او و غیر او به مقام رسول خدا شایسته و سزاوارتریم. در حالی که پیامبر خدا اسامة بن زید را بر لشکری امیر کرده بود و این دو [ابوبکر و عمر] را در آن سپاه قرار داده بود وتا زمانی که رحلت کرد، همواره می فرمود: لشکر اسامه را روانه کنید.
«َفَلَمَّا رَأَیْتُ رَاجِعَةً مِنَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ تَدْعُو إِلَى مَحْوِ دِینِ مُحَمَّدٍ وَ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ خَشِیتُ إِنْ أَنَا لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَرَى فِیهِ ثَلْماً وَ هَدْماً تَکُ الْمُصِیبَةُ عَلَیَّ فِیهِ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَةِ أُمُورِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ ... فَنَهَضْتُ مَعَ الْقَوْمِ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَهَقَ الْبَاطِلُ وَ کَانَتْ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ إِنْ زَعَمَ الْکَافِرُون.»
پس زمانی که که دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و به نابودی دین پیامبر و آیین ابراهیم دعوت میکنند، ترسیدم که اگر اسلام را یاری نکنم، رخنه وصدمهای در آن ببینم که مصیبت آن بر من از مصیبت از دست دادن حکومت شما که کالای روزهای اندکی است، سنگینتر و بزرگتر باشد... پس در آن واقعهها با قوم برخاستم تا باطل از بین رفت و کلمهی خدا غالب شد هر چند کافران را خوش نیاید.
سپس آن حضرت با اشاره به مخالفت سعد بن عباده و فروة بن عمر انصاری در بیعت ابوبکر، میفرماید:
«فَوُلِّیَ أَبُو بَکْرٍ فَقَارَبَ وَ اقْتَصَدَ فَصَحِبْتُهُ مُنَاصِحاً، وَ أَطَعْتُهُ فِیمَا أَطَاعَ اللَّهَ فِیهِ جَاهِداً، حَتَّى إِذَا احْتُضِرَ، قُلْتُ فِی نَفْسِی: لَیْسَ یَعْدِلُ بِهَذَا الْأَمْرِ عَنِّی، وَ لَوْ لَا خَاصَّةٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عُمَرَ وَ أَمْرٌ کَانَا رَضِیَاهُ بَیْنَهُمَا، لَظَنَنْتُ أَنَّهُ لَا یَعْدِلُهُ عَنِّی وَ قَدْ سَمِعَ قَوْلَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِبُرَیْدَةَ الْأَسْلَمِی ... فَقَالَ: یَا بُرَیْدَةُ! حَظُّهُ فِی الْخُمُسِ أَکْثَرُ مِمَّا أَخَذَ، إِنَّهُ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی، سَمِعَهَا أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ، وَ هَذَا بُرَیْدَةُ حَیٌّ لَمْ یَمُتْ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا مَقَالٌ لِقَائِلٍ؟»
پس ابوبکر حکومت یافت و میانهروی پیشه کرد. پس صادقانه و رو راست با او برخورد کردم و در آنچه از خدا اطاعت میکرد، به جد اطاعتش کردم تا آنکه مرگش فرا رسید،با خود گفتم: این را از من بر نمیگرداند و اگرنبود رابطهی خاص او با عمر و امری که بر آن رضایت دادند، مطمئن بودم حکومت را از من برنمیگرداند.[چرا که] سخن رسول خدا را به بریده اسلمی شنیده بود [در جریان جنگ یمن] ... پس رسول خدا فرمود:ای بریده! بهرهی او[علی(علیه السلام)] از خمس بیش از آن است که برگرفته است. او ولی شما بعد از من است. ابوبکر وعمر این را شنیدند و بریده هم زنده است. پس آیا بعد از این، سخنی برای کسی باقی مانده است!
« فَبَایَعَ عُمَرَ دُونَ الْمَشُورَةِ فَکَانَ مَرَضِیَّ السِّیرَةِ مِنَ النَّاسِ عِنْدَهُمْ، حَتَّى إِذَا احْتُضِرَ قُلْتُ فِی نَفْسِی: لَیْسَ یَعْدِلُ بِهَذَا الْأَمْرِ عَنِّی، لِلَّذِی قَدْ رَأَى مِنِّی فِی الْمَوَاطِنِ، وَ سَمِعَ مِنَ الرَّسُولِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) »
پس [ابوبکر] به دون مشورت [با مسلمانان] با عمر بیعت کرد و عمر مردی پسندیده رفتار رفتار نزد مردم بود.تا آن که مرگش فرا رسید،با خود گفتم: این امر را از من بر نمی گرداند، به خاطر آن چه در جاهای مختلف از من دیده و از رسول خدا(صلی اله علیه و آله) شنیده است.
آن حضرت در ادامه از اختلاف روش تعیین خلیفه میان ان ها اظهار تعجب می کند و هم چنین با اشاره به دستئر عمر به طلحه انصاری مبنی بر کشتن اعضای شش نفره،بیان می دارد: چگونه امر به قتل کسانی می کند که به زعم خودشان از جانب رسول خدا بشارت به بهشت داده شده بودند و در ادامه باز هم به حقّانیّت خود اشاره می فرماید:
«... وَ إِنَّمَا حُجَّتِی أَنِّی وَلِیُّ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ دُونِ قُرَیْشٍ، أَنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: الْوَلَاءُ لِمَنْ أَعْتَقََ،...فَکَانَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَلَاءُ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ کَانَ لِی بَعْدَهُ مَا کَانَ لَهُ... بِقَوْلِ النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ.»
...و حجّت من بر اینکه من ولی و سرپرست امر حکومت هستم ونه قریش، تنها این است که: رسول خدا فرمود ولایت از آنِ کسی است که آزاد کند ... پس ولایت این امّت از آن رسول خدا بود و بعد از او هرچه از آنِ او بود، برای من ثابت است ... به دلیل فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روز غدیر که فرمود: هر که من مولای اویم، این عل مولای اوست.
«...فَدَعَوْنِی إِلَى بِیعَةِ عُثْمَانَ فَبَایَعْتُ مُسْتَکْرِهاً، وَ صَبَرْتُ مُحْتَسِباً، وَ عَلَّمْتُ أَهْلَ الْقُنُوتِ أَنْ یَقُولُوا: اللَّهُمَّ لَکَ أَخْلَصَتِ الْقُلُوبُ، وَ إِلَیْکَ شَخَصَتِ الْأَبْصَارُ، وَ أَنْتَ دُعِیتَ بِالْأَلْسُنِ، وَ إِلَیْکَ تُحُوکِمَ فِی الْأَعْمَالِ، فَ افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ، اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَةَ نَبِیِّنَا، وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا، وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا، وَ هَوَانَنَا عَلَى النَّاسِ، وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ، وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا، اللَّهُمَّ فَفَرِّجْ ذَلِکَ بِعَدْلٍ تُظْهِرُهُ، وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تَعْرِفُهُ.»
... پس مرا به بیعت با عثمان خواندند وبا اکراه و نا خواسته با او بیعت کردم و بر کردم در حالی که پاداش الهی را انتظار می کشیدم و به اهل دعا و قنوت آموزش دادم که بگویند: خدایا ! دل ها برای تو خالص شد و دیده ها بسوی تو خیره گشت و تو با زبان ها خوانده شدی و داوری دراعمال به سوی تو آورده شد. پس بین ما و قوم مان داوری کن.. خدایا ! به تو شکایت می کنیم از غیبت پیامبرمان و زیادی دشمنان مان و کمی تعداد مان و خواری مان نزد مردم و از سختی روزگار و به وقوع پیوستن فتنه ها بر ما. پس این [غم و شکوه] را با عدلی که ظاهر می کنی [غالب می سازی] و حکم حقّی که می شناسی،بر طرف ساز.
«...اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَضَاعُوا أَیَّامِی، وَ دَفَعُوا حَقِّی، وَ صَغَّرُوا قَدْرِی وَ عَظِیمَ مَنْزِلَتِیَ، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ، فَاسْتَلَبُونِیهِ.»
خدایا از قریش به تو داد خواهی می کنم. پس آن ها پیوند خویشاوندی مرا بریدند و روزگار مرا ضایع ساختند و حقّم را دفع کردند و قدر و بزرگی مرا کوچک ساخته، بر دشمنی با من در حقّی که سزاوارتر از آن ها بودم، گرد هم آمدند و آن ها را از من گرفتند.
«... وَ أیْمُ اللَّهِ لَوِ اسْتَطَاعُوا أَنْ یَدْفَعُوا قَرَابَتِی کَمَا قَطَعُوا سَبَبِی فَعَلُوا، وَ لَکِنَّهُمْ لَا یَجِدُونَ إِلَى ذَلِکَ سَبِیلًا، إِنَّمَا حَقِّی عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ کَرَجُلٍ لَهُ حَقٌّ عَلَى قَوْمٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، فَإِنْ أَحْسَنُوا وَ عَجَّلُوا لَهُ حَقَّهُ قَبِلَهُ حَامِداً، وَ إِنْ أَخَّرُوهُ إِلَى أَجَلِهِ أَخَذَهُ غَیْرَ حَامِدٍ، وَ لَیْسَ یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ.»
... به خدا سوگند ! به خدا سوگند اگر میتوانستند خویشاوندی مرا هم چون سببم6 قطع کنند، می کردند. ولی بر این کار راهی نداشتند [مَثَل] حقّ من بر این امّت هم چون کسی است که بر قومی حقّی دارد تا زمانی معلوم. پس اگر نیکی کنند و حقّ او را به زودی به او بدهند، آن را با ستایش می پذیرد و اگر تا مدّتش به تأخیر بی اندازند، آن را می گیرد بدون آن که ستایش کند و کسی بر تأخیر حقّش مورد بدگویی واقع نمی شود بلکه آن کس نکوهیده می شود که چیزی را که برایش نیست بگیرد.
« وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) عَهِدَ إِلَیَّ عَهْداً فَقَالَ: یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ! لَکَ وِلَایَتِی فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ رَجَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجاً.»
و رسول خدا(صلی الهْ علیه و آله) با من عهدی بسته و گفته بود: ای پسر ابوطالب ! ولایت من برای تو است. پس اگر در عافیت و سلامتی تو را والی کردند و با رضایت به تو رو آوردند، به امر آنان اقدام کن و اگر درباره ی تو به اختلاف افتادند، آنان را با آن چه در آنند [در وضعیّتی که هستند] رها کن که همانا خدا برای تو راهِ خروجی قرار خواهد داد.
سپس آن حضرت با اشاره این که یار و یاوری نداشت که با آن ها علیه غاصبان نهضت کند و اگر حضرت حمزه و جعفر بودند چنین می کرد، امّا به جای آن دو، عبّاس و عقیل برایش باقی مانده بودند؛ می فرماید:
«فَأَغْضَیْتُ عَیْنِی عَلَى الْقَذَى، وَ تَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَارِ. »
پس چشم بر خار فرو بستم و آب دهان در استخوانِ در گلو فرو خوردم و بر تلخ تر از علقم و دردناک تر از زخم خنجر برای قلب، صبر کردم.
و در ادامه درباره ی عثمان در یک جمله می فرماید:
«...وَ أَنَا جَامِعٌ أَمْرَهُ: اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الْأَثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ، وَ اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ»7
... و من کار او را [در یک جمله] جمع می کنم: خود خواهی کرد و بد استبدادی ورزید و شما نیز بی تابی کردید وبد عمل کردید و خدا بین شما و او حکم می کند.
از این جا به بعد آن حضرت به جریانات واقع شده در حکومت خویش می پردازد وگله و شکایات خود را از مردم تکرار می کند.
با اندکی توجّهی مشاهده میکنیم که در تمامی این نامه هیچ خرسندی ورضایتی از جناب امیر مؤمنان(علیه السلام) نسبت به آن چه اتّفاق افتاده است، وجود ندارد. بلکه برعکس در جای جای این نامه، آن حضرت به حقّ الهی خویش اشاره می کند وصبر و تحمّل و سکوت تلخ خود را به خاطر حفظ اسلام و مسبوق به پیمان نبوی بر می شمرد، نه از روی رضایت به وضع موجود و حکومت غاصبان.
معنی صحیح فرمایش آن حضرت
با توجّه به این قراین واضح وروشن که همگی در همین کلام آن حضرت وجود دارد، به تبیین معنای صحیح قسمت هایی از فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام می پردازیم که در مورد تمسّک مخالفان قرار گرفته است .
اولاً:آن جا که آن حضرت دلیل شرکت خود را در حوادث آن روزگار، حفظ اسلام بر می شمرد، به این معنا نیست که حکومت ابوبکر حافظ دین بوده است. بلکه ان حضرت صلاح اسلام را در این نمی دید که به طور کلی از جامعه حذف شود ویا به مخالفت یا کارشکنی بپردازد.لذا بیعت با ابوبکر نشانه ی رضایت آن حضرت به حکومت او نیست بلکه با این کار عهد رسول خدا را عملی ساخت و قیام نکردن خود را به آنان نشان داد و بر حقّانیّت خود اصرار زیاد نکرد.
هم چنین نباید توهّم شود که منظور آن حضرت از وقایع به وجود آمده و روی گردانی مردم از اسلام، قضایای مرتدّین و جنگهای اهل ردّه می باشد.چرا که اولاً:همه ی آن ها مرتد نبودند و یک عّده از آنان هم چون مالک بن نویره حکومت ابوبکر را قبول نکردند . ثانیاً:گزارشی تاریخی مبنی بر شرکت آن حضرت در جنگ علیه مرتدّین وجود ندارد که ثمره ی بیعت امیر مؤمنان علیه السلام را فرو نشاندن غوغای اهل ردّه بدانیم. 8,9
ثانیاً:آن جا که آن حضرت می فرماید:«فولّی ابوبکر فقارب و اقتصد»10 منظور آن است که ابوبکر در حکومت خود راه میانه را در پیش گرفت و افراط و تفریط نکرد. چرا که زمان حکومت او نزدیک دوران رسالت وحکومت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و چون هنوز مردم انسی با رفتار نبوی داشتند، نتوانست تغییر زیادی در روش حکومت خود ایجاد کند. بر خلاف عمر که فرصت یافت روش حکومت را تغییر دهد و بدعت ها ی زیادی بر جای گذارد. ولی در مجموع ابوبکر حکومتی داشت که در نظر مردم متعادل بود.11
به عبارت دیگر: می شود مبنای حکومتی باطل و غیر الهی باشد امّا دلیلی وجود ندارد که روش اداره جامعه نیزظالمانه وباطل باشد. آن حضرت به همین امر اشاره می کند که با وجود این که حقّ الهی مرا ربودند و به من ظلم کردند، امّا ابوبکر در روش اداره ی جامعه راه میانه را پیش گرفت.
ثالثاً:نُصح به معنی خلوص است و آن حضرت بیان می دارد که رفتار من با ابوبکر از روی حیله و نیرنگ نبود بلکه به اخلاص با او رفتار کردم . لذا در آن چه از خدا اطاعت کرد، من هم اطاعت کردم. این جمله نیز به خوبی نشان می دهد:امام از ابوبکر اطاعت مطلق نکرد بلکه تنها احکام خدا را تبعیت کرد و این خود به معنای عدم تطابق حکومت او با دین خداست. باز هم مشاهده می کنیم: این عمل آن حضرت نشانه ی حقّانیّت ابوبکر ورضایت آن حضرت به حکومت او نیست و آن حضرت بیان می دارد: من از باب خدعه وارد نشدم بلکه چون بنا را بر عدم مقابله گذارده بودم، همان بنا را حفظ کردم وجامعه را به اختلاف و هرج و مرج نکشاندم.12
رابعاً:تعبیر آن حضرت درباره عمر نیز جالب است. آن حضرت در این باره سیره و روش عمر را نزد مردم پسندیده می شمارد و نه در دیدگاه خود. هر چند عمر نسبت به خلیفه قبل نو آوری های بیشتری داشت و سیره ی حکومتی رسول خدا را _ به خصوص در مورد تقسیم بیت المال _ تغییر داد امّا به گونه ای رفتار کرد که رضایت مردم را هم بدست آورد. بر خلاف عثمان که رعایت حال مردم را هم نکرد و در نهایت آنان را علیه خود شوراند.
به هر روی ابوبکر و عمر نزد مردم مقبول بودند و نظر آنان را به خود جلب کرده بودند و آن حضرت نیز نمی توانست این مقبولیّت را نادیده بگیرد و حتّی در دوران حکومت خود نتوانست بدعت های عمر را تغییر دهد. در همین نامه نیز آن حضرت اشاره می کند: وقتی مردم برای بیعت با من آمدند همان روش ابوبکر و عمر را می خواستند. لذا در هنگام بیعت گفتند:
«فَقالُوا: بایَعنا عَلی ما بُویِعَ عَلَیهِ أبُوبَکرٍ وَ عُمَرُ فَإنّا لانَجِدُ غَیرَکَ وَ لانَرضی إلّا بِکَ»
پس گفتند: با تو بر همان مبنا که با ابوبکر و عمر بیعت شد، بیعت می کنیم چرا که جز تو را نمی یابیم و به غیر تو رضایت نمی دهیم.
البته آن حضرت در پاسخ، مبنای بیعت خود را کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار می دهد. اما جایگاه دو خلیفه ی پیش هم چنان در نظر مردم باقی بود.
چکیده:
با توجه به متن نامه نه تنها رضایتی از جانب حضرت مطرح نمیشود بلکه در جای جای آن، حضرت به حقّ الهی خویش اشاره میکند وصبر و تحمّل و سکوت تلخ خود را به خاطر حفظ اسلام و مسبوق به پیمان نبوی بر میشمرد.
در ضمن با توجه به اینکه:
اولاً: شرکت حضرت در حوادث آن روزگار برای حفظ اسلام به این معنا نیست که ابوبکر حافظ دین بوده است بلکه آن حضرت صلاح اسلام را در این نمیدیدند که به طور کلی از جامعه حذف شود.
ثانیاً: منظور حضرت از «فولی ابوبکر فقارب و اقتصد» این است که ابوبکر در حکومت خود افراط و تفریط نکرد. چون نزدیک زمان پیامبر(صلی الهع علیه و آله) بود و نمیتوانست تغییر زیادی در نحوه حکومت خود دهد.
ثالثاً: نُصح به معنای خلوص است و حضرت بیان میدارد که من با ابوبکر از روی حیله و نیرنگ برخورد نکردم، بلکه به اخلاص رفتار کردم و در آنچه از خدا اطاعت کرد من هم اطاعت کردم.
رابعاً: آن حضرت سیره و روش عمر را نزد مردم پسندیده میشمارد و نه در دیدگاه خود.
هر چند، مذمّتی صریح نسبت به دو خلیفه اول و دوم در این فرمایش وجود ندارد امّا این دو قسمت باید به گونهای معنی شود که با بقیّهی فقرات، هم خوانی داشته باشد.
نادیده گرفتن قراین کلام و سخن دو پهلوی امام را نشانهی رضایت به خلفای غاصب دانستن، روشی غیر علمی است.
پاورقی :
1- قسمتهایی از این نامه، در نامه ای 62 نهج البلاغه و تحت عنوان «الی اهل مصر مع مالک اشتر لما ولاه إمارتها» آمده است. امادر بحار به نقل از کشف المحجّهی سید بن طاوس از رسائل کلینی، به زمان شهادت محمد بن ابیبکر مربوط دانسته شده است.
حکومت در اسلام/154-153 و نظیر آن: همان/169
2 - راهی به سوی وحدت اسلامی/167
3 - همان/175و 176
4 - این روایت را از بحارالانوار30/7-26 به نقل از کشفالمحجة، سید بن طاوس از رسائل کلینی، نقل میکنیم.
5 - شاید منظور این باشد که: با کشتن همسرم رابطهی سببی مرا با پیامبر(صلی اله، علیه و آله) قطع کردند ولی نتوانستند با کشتن من رابطهی نسبیام را قطع کنند و یا اینکه رابطهی اخوّت مرا با پیامبر(صلی الهد علیه و آله) انکار کنند، اما نتوانستند خویشی مرا انکار کنند.
6 - نظیر آن: مستدرک، حاکم 4/64،ح4613
7 - ابن ابیالحدید در شرح خود بر این فرمایش، نقلی از تاریخ طبری میآورد که بیانگر جنگ امیرالمومنین(علیه الشلام) با مرتدین است. اما دقت در این نقل روشن میکند: در این واقعه آن حضرت به تنهایی به نبرد پرداخته است و خبری از همکاری ابوبکر و شرکت در سپاه او نیست. رک.شرح ابن ابیالحدید17/153.
8 - اینها همه با این فرض است که آن حضرت فرموده باشد:«فبایعت ابوبکر عند ذلک و نهضت معه فی تلک الاحداث» چنان که در نقل راهی به سوی وحدت از مستدرک نهجالبلاغه آمده است و گرنه در نقل بحار و کشفالمحجة و رسائل صحبت از بیعت نیست و ما در درس 3 نمونههایی از دخالت آن حضرت را در امور جامعه ذکر کردهایم.
9 - قارَبَ فلانٌ فی اموره: اقتصد. اقتَصَدَ فلانٌ فی امرٍ: استقام.رک.لسان العرب.
10 - در نهج السعادة1/293،خ91آمده است:«وَ وَلِّی أبوبکرٍ فَسارَ بِسیرَةٍ رَضِیَهَا المُسلِمُونَ.»
11 - ابن اثیر در معنای «النصیحة لائمة المسلمین» آورده است: أن یُطیعَهم فی الحَقّ و لایَرَی الخروجَ عَلَیهم إذا جارُوا.
12 - کما اینکه هنوز هم باقی است و زهد عمر ضربالمثل در میان اهل تسنّن و یا معتقدند که عمر را ایستاده دفن کردند تا عدالت او با او نمیردو امثال آن.