ابن أبی دارم یکى از راویانى است که علامه شمس الدین ذهبى در کتاب «میزان الاعتدال» وى را رافضى دروغگو مىداند؛ هر چند که در تمام دروان زندگیاش مسقیم الأمر (ثابت قدم در اعتقادات) بوده است؛ اما در اواخر عمرش در باره مثالب شیخین زیاد سخن مىگفته و آن دو را شتم مىکرده است؛ بنابراین، روایت او براى ما حجت نیست.
نقد و بررسی:
علامه شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و میزان الإعتدال و حافظ ابن حجر عسقلانى در لسان المیزان به نقل از ابن أبی دارم مىنویسند :
إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.
عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید.
البته همانگونه که در متن شبهه آمده است، ذهبى و ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضى بودن وى رد کرده و مىنویسد:
احمد بن محمد بن السرى بن یحیى بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی الرافضی الکذاب... ثم فی آخر أیامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب حضرته ورجل یقرأ علیه ان عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.
در واپسین روزهاى عمرش آنچه که بیشتر براى وى خوانده مىشد مثالب خلفا بود، من خودم نزد وى بودم که دیدم مردى بر وى اینچنین مىخواند: عمر به پهلوى فاطمه لگد زد که باعث سقط فرزندش محسن شد.
با بررسى دقیق شخصیت ابن أبی دارم و اعتبار و وثاقتى که او در طول زندگیاش نزد اهل سنت داشته، به این واقعیت مىرسیم که سبب تضعیف ابن أبی دارم در اواخر عمر، تنها و تنها نقل همین روایت است و ایراد دیگرى در او دیده نشده است؛ چرا که به اعتراف بزرگان اهل سنت او در تمام عمرش بر مذهب اهل سنت استوار بوده و از پیشوایان، حافظان و دانشمندان اهل سنت به شمار مىآمده است؛ اما نقل برخى از حقایق تاریخى سبب شده است که نیش تند قلم عالمان اهل سنت، متوجه او شده و سبب تضعیفش شود.
شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء، وى را «امام و پیشوا، حافظ و دانشمند» معرفى مىکند:
ابن أبی دارم. الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیى بن السری بن أبی دارم....
ودر ادامه مىنویسد:
ابن أبی دارم به حفظ ومعرفت متصف بود ولى گرایش به شیعه داشت.
کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض.
و نیز مىنویسد:
وقال محمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الامر عامة دهره.
محمد بن حماد مىگوید: در دوران عمرش در عقیده ومذهبش استوار بود.
و همچنین در روایتى که ابن أبی دارم در سند آن قرار دارد، رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله فرمودهاند:
الحلال بین، والحرام بین، وبین ذلک مشتبهات لا یعلمها کثیر من الناس. من ترک الشبهات استبرأ لدینه وعرضه، ومن وقع فی الشبهات، وقع فی الحرام کالراعی إلى جنب الحمى، یوشک أن یواقعه.
مرز حلال وحرام مشخص است؛ ولى بین این دو مشتبهاتى است که بیشتر مردم آن را نمىدانند، کسى که شبهات را ترک کند دین و آبرویش را حفظ کرده است و کسى که گرفتار شبهات شود، مرتکب حرام شده است؛ مانند کسى که همنشین بیمار است.
ذهبى پس از نقل این روایت مىگوید:
الحدیث. متفق علیه.
این حدیث مورد قبول واتفاق بر آن است.
اما نکته شگفتآور این که ذهبى در ادامه به وى این چنین فحاشى مىکند:
شیخ ضال معثر.
پیرمردى گمراه و خطا کار!!!.
چگونه مىتوان باور داشت که شخصى امام، حافظ و فاضل لقب بگیرد، در تمام عمرش ثابت قدم باشد، داراى حافظه قوى و معرفت دینى باشد، و روایتش در مرتبهاى باشد که تمام علما بر آن اتفاق دارند؛ ولى در عین حال به همین شخص، گمراه و خطا کار نیز گفته شود؟!
آیا تعریفها و وصفهایى همچون: امام، حافظ، فاضل، موصوفا بالحفظ والمعرفة، با کلماتى همانند: «شیخ ضال معثر» قابل جمع است؟
آری، تعصب بیش از حد و دفاع نامعقول از مکتب خلفا و تلاش یراى حفظ آبروى آنها، شخصیت عظیمى همچون ذهبى را که به جرأت مىتوان او را از اعجوبههاى تاریخ اسلام نامید، به جایى رسانده است که در یک صفحه از کتابش این گونه دچار دوگانهگویى مىشود.
بنابراین جا دارد که بپرسیم:
کدام عقل و منطقى به ما اجازه مىدهد که به جرم رافضى بودن، روایت فردى را کنار بزنیم و آن را باطل قلمداد نمائیم؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادى از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند؛ زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیارى از رافضه حدیث نقل نمودهاند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىکنیم:
1. عبید الله بن موسی:
ذهبى در باره این فرد مىگوید:
قال ابن مندة کان أحمد بن حنبل یدل الناس على عبید الله وکان معروفا بالرفض لم یدع أحدا اسمه معاویة یدخل داره.
ابن منده گفته: احمد بن حنبل مردم را به سوى او راهنمایى مىکرد، به رافضى بودن معروف بود و اجازه نمىداد کسى که نامش معاویه بود، وارد خانهاش شود.
و در ادامه مىگوید:
وحدیثه فی الکتب الستة.
احادیث او در کتب صحاح سته موجود است.
مزى نویسنده تهذیب الکمال مىگوید تمام صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند.
عُبَید الله بن موسى بن أَبی المختار، واسمه باذام العبیسی، مولاهم أبو محمد الکوفی.
رَوَى عَن: إبراهیم بن إِسماعیل بن مجمع (ق)، وأسامة بن زید اللیثی (م)، واسرائیل بن یونس (خ م ت س)، وإسماعیل بن أَبی خالد (خ)....
رمزهایى که در بین پرانتزها گذاشته شده، هر کدام مخفف اسم یکى از نویسندگان صحاح سته است. (خ) = بخاری؛ (م) = مسلم؛ (ق) = ابن ماجه قزوینی؛ (ت) = ترمذى (س) = نسائی.
2. جعفر بن سلیمان الضبعی:
عالمان اهل سنت ایشان را رافضى و از شیعیان غالى مىدانند. خطیب بغدادى از یزید بن زریع نقل مىکند که مىگفت:
فان جعفر بن سلیمان رافضی.
مزى مىنویسد: بخارى در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنى ( مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کردهاند.
روى له البخاری فی "الأدب"والباقون.
3. عبد الملک بن أعین الکوفی:
وى نیز در تمام صحاح سته اهل سنت روایت دارد. مزى به نقل از سفیان مىگوید: او رافضى است:
عن سفیان: حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی.
و در ادامه مىگوید:
حَدَّثَنَا سفیان، قال: هم ثلاثة إخوة: عبدالملک بن أعین، وزرارة بن أعین، وحمران بن أعین، روافض کلهم، أخبثهم قولا: عبدالملک
تعداد افرادى که هم به رافضى بودن متهم شده و هم در صحاح سته اهل سنت روایت دارند، به حدى است که برخى از دانشمندان سنى با توجه به این مطلب اعتراف کردهاند که اگر بخواهیم روایت آنها را کنار بگذاریم، باید کتابها را نابود کنیم. خطیب بغدادى در الکفایة فى علم الروایة مىنویسد:
قال علی بن المدینی: « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی، یعنی التشیع، خربت الکتب »
اگر بصریان را به خاطر قدرى بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی، همه کتاب ها را نابود کردهای.
سپس در توضیح سخن علی بن مدینى مىگوید:
قوله: خربت الکتب، یعنی لذهب الحدیث.
کتاب ها را نابود کردهاى یعنى همه احادیث از بین مىرود.
و نیز در جاى دیگر مىنویسد:
وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی، فقال: صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع، قیل له: فقد حدثت عنه فی الصحیح، فقال: لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج ».
از او در باره فضل بن محمد شعرانى سؤال شد؛ گفت: در روایت راستگوست، اما اشکالى که دارد این است که در باره تشیع زیاده روى مىکند؛ به او گفتند: در صحیح از وى روایت کرده اید. گفت: کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنى کتاب صحیح مسلم)!!!.
البته ممکن است به ما اشکال کنند که رافضى بودن سبب جرح نیست؛ بلکه آنچه سبب جرح است غلو در رفض است. غلو در رفض؛ یعنى محبت داشتن نسبت به علی علیه السلام و مقدم دانستن ایشان بر ابوبکر و عمر و سب ابوبکر و عمر؛ همانگونه که ابن حجر عسقلانى این مطلب را در مقدمه فتح البارى ذکر مىکند:
والتشیع محبة على وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر فهو غال فی تشیعه ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب أو التصریح بالبغض فغال إلا فی الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنیا فأشد فی الغلو.
تشیع، دوست داشتن علی و مقدم دانستن وى بر همه صحابه است، پس اگر کسى علی را بر ابوبکر و عمر مقدم و برتر بداند، چنین شخصى در باره علی غلو کرده و غالى است، و به او رافضى گفته مىشود و اگر فقط او را دوست داشت، شیعه است و اگر افزون بر دوستى علی، به صحابه فحش بدهد و دشمنیاش را آشکار نماید، شیعه غالى است، و اگر به رجعت معتقد باشد غلو او شدیدتر و سختتر است.
محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى به نقل از ابن حجر عسقلانى مىگوید:
التشیع محبة علی علیه السلام وتقدیمه على الصحابة فمن قدمه على أبی بکر وعمر رضی الله عنهما فهو غال فی التشیع ویطلق علیه رافضی وإلا فشیعی فإن انضاف إلى ذلک السب والتصریح بالبغض فغال فی الرفض انتهى کلامه.
تشیع، دوستى علی و مقدم دانستن وى بر صحابه است و کسى که او را بر ابوبکر و عمر مقدم بداند، در شیعه بودن غلو کرده و به وى رافضى گفته مىشود، و اگر سب و لعن را اضافه کند، رافضى غالى است.
محمد بن اسماعیل الأمیر الصنعانى در ادامه مىگوید:
وأما الساب فسب المؤمن فسوق صحابیا کان أو غیره إلا أن سباب الصحابة أعظم جرما لسوء أدبه مع مصحوبه صلى الله علیه و سلم ولسابقتهم فی الإسلام.
وقد عدوا سب الصحابة من الکبائر کما یأتی عن الفریقین الزیدیة ومن یخالف مذهبهم.
فحش و ناسزا به مؤمن، سبب فسق مىشود چه به صحابى باشد و یا غیر او، آری، فحش به صحابه جرمش بیشتر است؛ زیرا بى ادبى به کسانى است که همنشین رسول خدا (ص) بوده و سابقه آنان در اسلام و مسلمانى از دیگران بیشتر است.
فحش و ناسزا به صحابه را از گناهان بزرگ دانستهاند... »
اما با بررسى صحاح سته اهل سنت به این حقیقت مىرسیم که در سلسه اسناد آنها، افرادى به چشم مىخورند که به اعتراف عالمان اهل سنت غلو در رفض دارند؛ ولى با این وجود، نویسندگان صحاح از آنها روایت نقل کرده اند. به عنوان نمونه:
1. عدی بن ثابت:
مزى مىگوید: بخاری، مسلم، ترمذی، نسائی، ابوداوود و ابن ماجه از او روایت نقل کردهاند:
رَوَى عَن: البراء بن عازب (ع)، وابیه ثابت (د ت ق)، وزر بن حبیش الأسدی (م 4)، وزید بن وهب الجهنی (س)، وسَعِید بن جبیر (ع)، وأبی حازم سلمان الاشجعی (ع)، وسُلَیْمان بن صرد (خ م د سی).
رموز بین پرانتز را پیش از این توضیح دادهایم.
ابن حجر عسقلانى در باره او مىنویسد:
وقال بن معین شیعی مفرط... وقال السلمی قلت للدارقطنی فعدی بن ثابت قال ثقة الا أنه کان غالیا یعنی فی التشیع.
ابن معین گفته: او شیعى افراطى است. سلمى گفته از دار قطنى در باره او پرسیدم، گفت: مورد اعتماد است؛ مگر این که او در تشیع غلو مىکرده.
2. عباد بن یعقوب الرواجنی:
مزى مىگوید: بخاری، ترمذى و ابن ماجه از او روایت نقل کرده اند.
و قال أبو أحمد بن عدى: سمعت عبدان یذکر عن أبى بکر بن أبى شیبة أو هناد بن السرى، أنهما أو أحدهما فسقه ونسبه إلى أنه یشتم السلف... و روى أحادیثاً أنکرت علیه فى فضائل أهل البیت، و فى مثالب غیرهم.
و قال على بن محمد المروزى: سئل صالح بن محمد، عن عباد بن یعقوب الرواجنى، فقال: کان یشتم عثمان.
قال: و سمعت صالحا یقول: سمعت عباد بن یعقوب یقول: الله أعدل من أن یدخل طلحة و الزبیر الجنة، قلت: ویلک، و لم؟ قال: لأنهما قاتلا على بن أبى طالب بعد أن بایعاه.
احمد بن عدى مىگوید: از عبدان شنیدم و او از ابوبکر بن ابوشیبه یا هناد بن سرى نقل مىکرد که این دو نفر یا یکى از آنان او را متهم به فسق کرده و به وى بدگویى به اصحاب را نسبت دادهاند... او روایاتى در فضائل اهل بیت و بدیهاى دیگران نقل کرده است که مورد تأیید واقع نشده است.
علی بن محمد مروزى مىگوید: از صالح بن محمد در باره عباد بن یعقوب رواجنى سؤال شد، گفت: او از عثمان بدگویى مىکرد.
و نیز مىگوید: از صالح شنیدم که مىگفت: عباد بن یعقوب مىگفت: خداوند عادلتر از آن است که طلحه و زبیر را به بهشت ببرد، گفتم: واى بر تو، چرا؟ گفت: چون آن دو نفر پس از بیعت با علی، با وى جنگیدند.
3. اسماعیل بن خلیفه:
مزى در تهذیب الکمال در باره او مىنویسد:
إسماعیل بن خلیفة العبسی...
رَوَى عَن: إبراهیم بن حسن بن حسن بن علی بن أَبی طالب... والحکم بن عتیبة (ت ق)، والسری بن إسماعیل... وفضیل بن عَمْرو الفقیمی (ق).
منظور از (ق) ابن ماجه و (ت) ترمذى است.
و در ادامه مىنویسد:
وَقَال (عمرو بن علی) أیضا: سألت عبد الرحمن عن حدیث أبی اسرائیل، فأبى أن یحدثنی به، وَقَال: کان یشتم عثمان رضی الله عنه.
وقَال البُخارِیُّ: ترکه ابن مهدی، وکان یشتم عثمان.
عمرو بن علی مىگوید: از عبد الرحمن از روایات ابواسرائیل پرسیدم تا برایم نقل نماید، به سخنم توجهى نکرد و گفت: ابواسرائیل (اسماعیل بن خلیفه) از عثمان بدگویى مىکرد.
اگر غلو در رفض سبب تضعیف راوى مىشود، چرا بزرگان در صحیحترین کتابهاى اهل سنت از آنها روایت نقل کردهاند؟
مستشکل استدلال مىکرد که چون ابن أبی دارم در اواخر عمرش مثالب شیخین را بیان و آنها را شتم مىکرده است، پس روایت وى مردود است و غیر قابل قبول. در حالى که مىبینیم کسانى در سلسله راویان صحاح سته اهل سنت وجود دارند؛ با این که شیخین را شتم و مثالب آنها را بیان مىکردهاند، در عین حال توثیق شدهاند که به نام چند نفر اشاره مىکنیم:
وى از رجال سنن ترمذى است که ابوبکر و عمر را شتم مىکرده است. مزى در باره وى مىنویسد:
وقال أبو داود: رافضی خبیث، رجل سوء، یشتم أبا بکر وعمر.
ابوداوود گفته: او رافضى پست و مرد بدى است و به ابوبکر و عمر فحش مىداده است.
و در ادامه مىگوید:
وَقَال [عَباس الدُّورِیُّ ] فی موضع آخر: کذاب، کان یشتم عثمان، وکل من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحدا من أصحاب رسول الله (ص)، دجال، لا یکتب عنه، وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین.
عباس دوری، در جاى دیگر در باره تلید بن سلیمان گفته است: وى بسیار دروغگو است و عثمان را فحش مىداده است، و هر کس عثمان یا طلحه و یا هر یک از اصحاب را فحش دهد، او دجال است و حدیث وى نوشته نمىشود و لعنت خدا، تمام مردم و ملائکه بر او باد.
ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
کذّاب کان یشتم عثمان....
دروغ گویى که به عثمان فحش مىداد.
و نیز مىنویسد:
وقال ابن حبان: کان رافضیّاً یشتم الصحابة.
ابن حبان گفته است: او رافضیى بود که به صحابه فحش مىداد.
در عین حال مىبینیم که همین شخص توسط بسیارى از بزرگان اهل سنت توثیق و روایاتى که به نفع اهل سنت نقل کرده، تصحیح شده است. ابن حجر در ترجمه وى به نقل از مروزى مىنویسد:
عن أحمد کان مذهبه التشیع ولم نر به بأسا وقال أیضا کتبت عنه حدیثا کثیراً عن أبی الجحاف.
از احمد بن حنبل نقل شده است که او شیعه بود و لى عیبى در او نمىبینیم. و همچنین گفته است که من روایات زیادى را از او که از ابوالجحاف نقل شده بود، نوشتهام.
وقال البخاری تکلم فیه یحیى بن معین ورماه وقال العجلی: لا بأس به کان یتشیع ویدلس.
بخارى مىگوید: یحیى بن معین در مذمت وى سخن گفته و عجلى گفته است: اشکالى در او نیست، اظهار تشیع مىکرد و در نقلها دست مىبرد.
مزى در تهذیب الکمال مىنویسد:
روى له التِّرْمِذِیّ: حدیث أبی الجحاف عن عطیة عَن أبی سَعِید: قال النبی (ص): ما من نبی إلا وله وزیران... الحدیث. وَقَال: حسن غریب.
البته واضح است که چون این روایت به نفع اهل سنت است و تلید بن سلیمان آن را در فضائل خلیفه اول و دوم نقل کرده، «حسن» نامیده شده؛ اما روایاتى که به ضرر اهل سنت و علیه شیخین نقل کرده، به دلیل رافضى بودن، ضعیف شمرده مىشود.
شمس الدین ذهبى در باره او مىگوید:
وله ما ینفرد به، ونقموا علیه التشیّع، وما کان یغلو فیه بل کان یحبّ علیّاً ویبغض من قاتله.
او چیزهایى نقل کرده است که در نقل آن تنها است و به جهت شیعه بودنش سرزنش شده است. در شیعه بودن غلو مىکرد، علی را دوست داشت و دشمن کسانى بود که با علی جنگیدند.
مجلس ما را با یاد أبو سفیان کثیف نکنید:
در میزان الإعتدال و سیر اعلام النبلاء مىنویسد:
سمعت مخلدا الشعیرى یقول: کنت عند عبد الرزاق فذکر رجل معاویة، فقال: لا تُقْذِر مجلسَنا بذکر ولد أبى سفیان.
از مخلد شعیرى شنیدم که مىگفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از معاویه به میان آمد، عبد الرزاق گفت: مجلس ما را با یاد پسر ابوسفیان کثیف نکنید.
ذهبى در میزان الإعتدال مىنویسد:
سمعت علی بن عبداللّه بن المبارک الصنعانى یقول: کان زید بن المبارک لزم عبد الرزاق فأکثر عنه، ثم خرق کتبه، ولزم محمد بن ثور، فقیل له فی ذلک، فقال: کنا عند عبد الرزاق فحدثنا بحدیث ابن الحدثان، فلما قرأ قول عمر رضى اللّه عنه لعلى والعباس رضى اللّه عنهما فجئت أنت تطلب میراثک من ابن أخیک، وجاء هذا یطلب میراث أمرأته من أبیها. قال عبد الرزاق: انظر إلى هذا الانوَک [احمق، الجاهل العاجز] یقول: من ابن أخیک، من أبیها! لا یقول: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم. قال زید بن المبارک: فقمت فلم أعد إلیه، ولا أروى عنه.
از علی بن عبد الله بن مبارک صنعانى شنیدم که مىگفت: زید بن مبارک همنشین عبد الرزاق بود و از وى شنیدنیهاى زیادى داشت؛ ولى سر انجام کتابهایش را پاره کرد و همنشین محمد بن ثور شد. در این باره از وى پرسیدند، گفت: نزد عبد الرزاق بودم، سخن از حدیث ابن حدثان پیش آمد، هنگامى که به این بخش از سخن عمر رسید که به علی و عباس گفت: تو آمدهاى تا سهم ارث پسر برادرت را بگیری، و علی آمده است تا سهم ارث زنش از پدرش را بگیرد، عبد الرزاق گفت: ببین که این احمق مىگوید: ارث پسر برادرش، نمىگوید: رسول خدا. به همین جهت از نزد وى خارج شدم و بازنگشتم و روایت هم از وى نقل نکردم.
ذهبى در باره او مىگوید:
وحدیثه مخرج فی الصحاح... وکان رحمه الله من أوعیة العلم.
از او در صحاح، روایت نقل شده و داراى دانش فراوانى بود.
حاکم نیشابورى در معرفة علوم الحدیث، شمس الدین ذهبى در سیر اعلام النبلاء و ابن حجر در تهذیب التهذیب به نقل از یحیى بن معین مىنویسند:
لو ارتد عبد الرزاق عن الاسلام ما ترکنا حدیثه.
اگر عبد الرزاق از اسلام نیز برگردد، من حدیث او را ترک نمىکنم.
ذهبى به نقل از عباس بن عبد العظیم مىنویسد:
والله الذی لا إله إلا هو، إن عبد الرزاق کذاب، والواقدی أصدق منه.
قسم به خدائى که جز او خدایى نیست، همانا عبد الرزاق دروغ گو است و واقدى از او راستگوتر است.
وسپس در پاسخ او مىگوید:
قلت: بل والله ما بر عباس فی یمینه، ولبئس ما قال، یعمد إلى شیخ الاسلام، ومحدث الوقت، ومن احتج به کل أرباب الصحاح ـ وإن کان له أوهام مغمورة وغیره أبرع فی الحدیث منه ـ فیرمیه بالکذب....
گفتم: به خدا سوگند عباس با این سوگندش کار خوبى نکرده است و چه بد سخنى گفته است. از طرفى (براى استفاده علمی) به شیخ الإسلام و محدث زمان و کسى که صاحبان صحاح به احادیث و سخنان وى استناد و احتجاج مىکند پناه مىبرد و از سوى دیگر او را به دروغگویى متهم مىکند.
از همه اینها که بگذریم، عالمان جرح و تعدیل اهل سنت کسانى را توثیق کردهاند که امیرمؤمنان علیه السلام را سبّ مىکردهاند. حال پرسش ما این است که اگر شتم صحابه، سبب تضعیف راوى مىشود، چرا نواصب را توثیق کردهاید؟
آیا کسى که ابوبکر و عمر را شتم کند، ضعیف؛ ولى کسى که امیرمؤمنان را شتم کند، ثقه است؟ آیا این برخورد دو گانه قابل توجیه است.
در ذیل تعدادى از نواصب را ذکر مىکنیم که توسط عالمان جرح و تعدیل توثیق شدهاند.
این شخص هر صبح وشام هفتاد بار امیرمؤمنان علیه السلام را لعن مىکرد. مزى در تهذیب الکمال، ذهبى در تاریخ الإسلام، ابن حجر در تهذیب التهذیب و بدر الدین عینى در مغانى الأخبار مىنویسند:
عن أحمد بن سلیمان المروزی: حدثنا إسماعیل بن عیاش، قال: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلى مکة فجعل یسب علیا ویلعنه.
احمد بن سلیمان مروزى از اسماعیل بن عیاش نقل مىکند که گفت: از مصر تا مکه حریز بن عثمان را همراهى کردم، در این مدت به علی ناسزا مىگفت و او را لعن مىکرد.
ابن حجر عسقلانى مىنویسد:
وقال ابن حبان: کان یلعن علیّاً بالغداة سبعین مرة، وبالعشی سبعین مرة، فقیل له فی ذلک، فقال: هو القاطع رؤوس آبائی وأجدادی.
ابن حبان مىگوید: علی را هر صبح و شام هفتاد مرتبه لعن مىکرد، علتش را از وى جویا شدند، گفت: او سر پدران و اجدادم را قطع کرده است.
و شگفتآور این است که این شخص از کسانى است که بیشترین توثیقات در حق او نقل شده است. مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانى در توثیقات او مىنویسند:
وسألت أحمد بن حنبل عنه فقال ثقة ثقة وقال أیضا لیس بالشام أثبت من حریز... قال: وَقَال أبو داود: سمعت أحمد وذکر له حریز وأبو بکر بن أَبی مریم وصفوان، فقال: لیس فیهم مثل حریز، لیس أثبت منه، ولم یکن یرى القدر، قال: وسمعت أحمد مرة أخرى یقول: حریز ثقة، ثقة.
از احمد بن حنبل در باره وى پرسیدند، دو مرتبه گفت: ثقه است (بسیار مورد اعتماد است). و گفت: در شام از حریز مطمئنتر در نقل حدیث و آثار نبود.
معاذ بن معاذ مىگوید: هنگامى در نزد احمد بن حنبل از حریز، ابوبکر بن مریم و صفوان یاد شد، شنیدم که مىگفت: در میان آنها همانند حریز (در اعتبار) و مطمئن تر نبود و بار دیگر از احمد شنیدم که گفت: حریز مورد اعتماد است، مورد اعتماد است.
ابن حجر در اول ترجمه او مىنویسد:
[من رجال] البخارى والأربعة.
وى از راویان بخارى و چهار صحیح دیگر اهل سنت (غیر از مسلم) است.
و بدر الدین عینى مىنویسد:
روى له الجماعة سوى مسلم، وأبو جعفر الطحاوى. وفى التهذیب: روى له البخارى حدیثین.
اگر شتم خلفا، سبب تضعیف مىشود، چرا بخارى از او روایت نقل کرده است، چرا احمد بن حنبل او را این گونه توثیق کرده است؟
مزى در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره عمر بن سعد بن ابووقاص، فرمانده مشهور یزیدیان در کربلا مىنویسند:
وَقَال أحمد بن عَبد الله العجلی: کان یروی عَن أبیه أحادیث، وروى الناس عنه. وهو الذی قتل الحسین، وهو تابعی ثقة.
عجلى مىگوید: عمر بن سعد از پدرش روایاتى نقل کرده و دیگران نیز از او نقل کردهاند. او تابعى و مورد اعتماد است، او همان کسى است که حسین [علیه السلام] را کشته است.
چگونه است کسى که فرزند رسول خدا را با آن وضعیت فجیع به شهادت مىرساند، دختران رسول خدا را به اسارت مىبرد، مىتواند مورد اعتماد باشد و روایاتش براى اهل سنت حجت است؛ اما اگر کسى امیر مؤمنان علیه السلام را دوست داشته باشد، او را از خلفاى سه گانه برتر بداند و یا احیاناً به یکى از خلفاى سه گانه توهین کند، روایاتش ضعیف و غیر قابل قبول است؟
نتیجه:
روایت ابن أبی دارم، هیچ ایرادى ندارد و اتهاماتى که به او زدهاند؛ از جمله رافضى بودن و یا غلو در رفض، ضررى به صحت روایت نمىزند؛ چرا که عین همان مطالب در باره راویان بخاری، مسلم و دیگر صحاح سته اهل سنت نیز نقل شده است.
گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)