بررسی شبهات پیرامون نهج البلاغه
قسمت دوم
بررسی خطبه 92 (1)
یکی دیگر از خطبه های امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مورد استناد مخالفان قرار گرفته است، فرمایش آن حضرت در زمانی است که عثمان کشته میشود مردم برای بیعت به سوی ایشان هجوم میآورند. مخالفان با تمسک به ا ین کلام، اعتقاد شیعه را در وجود نص بر حکومت آن حضرت، مورد مناقشه قرار میدهند. خطبهی آن حضرت از این قرار است:
«دَعُونی وَ التَمِسُوا غَیری فَإنّا مُستَقبِلُونَ أمراً لهُ وُجُوهٌ وَ ألوانٌ لاتَقُومُ لَهُ القُلُوبُ وَ لاتَثبُتُ عَلَیهِ العُقُولُ وَ إنَّ الآفاقَ قَد أغامَت وَ المَحَجَّةُ قَد تَنَکَّرَت. وَ اعلَمُوا أنّی إن أجَبتُکُم رَکِبتُ بِکُم ما أعلَمُ وَ لَم اُصغِ إلی قَولِ القائِلِ وَ عَتبِ العاتِبِ وَ إن تَرَکتُمُونی فَأنَا کَأحَدِکُم وَ لَعَلّی أسمَعُکُم و أطوَعُکُم لِمَن و لَّیتُمُوهُ أمرَکُم وَ أنَا لَکُم وَزیراً خَیرٌ لَکُم مِنّی أمیراً»
مرا رها کنید و غیر مرا بجویید ]چرا که[ ما با امری روبرو هستیم که صورتها و رنگهای مختلفی دارد. دلها بر آن استوار نماند و عقلها بر آن پایدار نگردد و همانا افقها با ابر]های تیره[ پوشیده شده و راه روشن مجهول و ناشناخته مانده. شبهات و فتنهها فراگیر شده است. و بدانید چنانچه درخواست شما را ]در قبول خلافت[ بپذیرم، به آن چه میدانم با شما عمل خواهم کرد و به سخن گویندهای و سرزنش توبیخ کنندهای گوش نخواهم داد و اگر مرا رها کنید، من هم مانند یکی از شما خواهم بود و چه بسا در برابر هرکه تولیت امر خود را به او بسپارید، شنواترین و میطع ترین شما باشم. و من وزیر] و مشاور[ شما باشم، برایتان بهتر است تا آن که امیر شما باشم.
با استناد به این فرمایش، مخالفان میگویند: اگر آن حضرت برای خود حق الهی قائل بود، معنی نداشت که دعوت مردم را پس بزند و از بیعت آنها امتناع بورزد.
ابن ابی الحد ید میگوید:
«وَ هذَا الکَلامُ یَحمِلُهُ أصحابُنا عَلی ظاهِرِهِ و یَقُولُونَ إنَّه(علیه السلام) لَم یَکُن مَنصُوصاً عَلَیهِ بِالإمامَةِ مِن جَهَةِ الرَّسول(صلی الله علیه و آله) و إن کانَ أؤلَی النّاسِ بِهِ وَ أحَقَّهُم بِمَنزِلَتِها»
یاران ما ] معتزله[ این کلام را بر ظاهرش حمل میکنند و میگویند: آن حضرت از جانب پیامبر به امامت تعیین نشده بود. هر چند سزاوارترین مردم و شایستهترین آنها نسبت به امامت بود.
«لأنَّه لَو کانَ مَنصُوصاً عَلَیهِ بِِالإمامَةِ مِن جَهَةِ الرَّسُولِ(صلی الله علیه و آله) لَما جازَ لَهُ أن یَقُولَ «دَعُونی وَ التَمِسُوا غَیری» وَ لا أن یَقُولَ: «وَ لَعَلّی أسمَعُکُم وَ أطوَعُکُم لَمِن وَلَّیتُمُوهُ أمرَکُم» وَ لا أن یَقُولَ: « وَ أنَا لَکُم وَزیراً خَیرٌ لَکُم مِنّی أمیراً» 2
چرا که اگر وی از جانب پیامبر به امامت تعیین شده بود، جایز نبود بگوید: «مرا رها کنید و غیر مرا بجویید» یا بگوید: «چه بسا من در برابر هرکه تولیت کار خود را به او بسپارید، شنواترین و مطیع ترین شما هستم» و یا بگوید: «من وزیر شما باشم، برایتان بهتر است تا اینکه امیرتان باشم.»
و یا دیگری میگوید:
«... تا وقتی که عثمان کشته میشود، در این موقع هم که مسلمانان عموماً با ولع و التهاب برای بیعت به در خانهی آن جناب هجوم میآورند، از قبول بیعت امتناع میورزد و حاضر به قبول مقام خلافت نمیشود! در صورتی که اگر خلافت حق آن جناب بوده یا لااقل خود را بدان احق و اولی از دیگران میدانسته، میبایست اکنون که مانع از بین رفته، مقتضی موجود است و حق به مَن لَهُ الحق برمیگردد، اگر برای گرفتن حق خود شتاب نمیورزد و مقدمات نمیچیند، لااقل از قبول آن امتناع نفرماید.!!» 3
لزوم تاویل کلام، در هر دو مبنا
در پاسخ به شبههی ذکر شده، ابتدا میگوییم: این سخن و خطبهی امیرمومنان(علیه السلام) شک در هر دو مبنا باید از ظاهر خود تاویل شود. یعنی چه خلافت را حق الهی آن حضرت بدانیم و چه آن حضرت را افضل مردم در أمر زمامداری بشماریم، نمیتوان پذیرفت که آن حضرت از قبول خلافت امتناع کند.
چگونه میتوان پذیرفت که آن حضرت با آن همه اصرار در امر خلافت و پافشاری برافضلیت خود، اکنون که مردم به سوی او آمده، خلافتش را میخواهند تمام اصرارهای خود را کنار بگذارد و از قبول خلافت سرباز زند؟!
همان طورکه میدانیم: آن حضرت هیچگاه از حکومتهای گذشته رضایت نداشت و همواره به تظلم و دادخواهی میپرداخت و به تعبیر ابنابیالحدید شکایتهای آن حضرت از غاصبان حق خویش، به طور متواتر در تاریخ ثبت است. حال چه منشأ این حق را نص الهی بدانیم و چه افضلیت ایشان در امر زمامداری، به هر روی عدم رضایت آن حضرت در دوران همهی خلفای گذشته امری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. با این وصف، امتناع آن حضرت از قبول خلافت قابل قبول نیست. یا باید معتقد شویم آن حضرت ازادعای افضلیت خود دست برداشته است و دیگران را شایستهتر میداند، که این پذیرفتنی نیست؟ یا باید مطلبی دیگر درمیان باشد که دراین صورت اگر عدول ازدعوای افضلیت جایزباشد، چشم پوشی ازمنصوصیت نیزجایز خواهد بود. بنا به قول مرحوم علامه مجلسی:
«وَ لایَخفی عَلَی اللَّبیبِ أنَّهُ بَعدَ الإغماضِ عَنِ الأدِلَّةِ القاهِرَةِ وَ النُّصُوصِ المُتَواتِرَةِ لافَرقَ بَینَ المَذهَبَینِ فی وُجُوبِ التَّأویلِ وَ لایَستَقیمُ الحَملُ عَلی ظاهِرِهِ إلّا عَلَی القَولِ بأنَّ إمامَتَهُ(علیه السلام) کانَت مَرجُوحَةً وَ أنَّ کَونَهُ وَزیراً أولی من کَونِهِ أمیراً وَ هُوَ یُنافِی القَولَ بِالتَّفضیلِ الَّذی قالَ بِهِ.»
و بر عاقل مخنی نیست که با فرض چشم پوشی از براهین استوار ونصوص متواتر، در وجوب تاویل کلام آن حضرت، میان دو مذهب تفاوتی وجود ندارد و حمل کلام بر ظاهرش استوار نیست مگر با این اعتقاد که امامت آن حضرت مرجرح باشد و وزارت ایشان بهتر از امارتش باشد و این مطلب با افضلیتی که خود او ]ابن ابی الحد ید[ به آن معترف است، سازگار نیست.
«فَإنَّهُ(علیه السلام): إذا کانَ أحَقَّ الإمامَةَ وَ بَطَلَ ]أبطَلَ[ تَفضیلَ المَفضُولِ عَلی ما هُوَ الحقُّ وَ اختارَهُ أیضاً کَیفَ یَجُوزُ لِلنّاسِ أن یَعدِلُوا عَنهُ إلی غَیرِهِ وَ کَیفَ یَجُوزُ لَهُ (علیه السلام) أن یَأمُرَ النّاسَ بِتَرکِهِ وَ العُدُولِ عَنهُ إلی غَیرِهِ ... فَالتَّأویلُ واجِبٌ عَلَی التَّقدیرَینِ وَ لانَعلَمُ أحَداً قالَ بِتَفضیلِ غَیرِهِ عَلَیهِ وَ رُجحانِ العُدُولِ إلی أحَدٍ سِواهُ فی ذلِکَ الزَّمان.» 4
پس آنچا که امیرمؤمنان شایسته امامت است و تقدیم مفضول را باطل میداند که حق هم همین است و او ]ابن ابی الحدید[ هم به آن (افضلیت آن حضرت) معترف میباشد، چگونه جایز است که مردم از او روی برگردانند و چگونه سزاوار است که آن حضرت مردم را به ترک خود و روی گرداندن از خود امرکند ... پس در هر دو فرض، تأویل کلام لازم است وکسی را نمیشناسیم که معتقد به برتری فردی دیگر بر آن حضرت درآن زمان بوده، روی گرداندن از آن حضرت را شایستهتر بداند.
برخی شواهد دیگر
علاوه بر آن که هدف اصلی ما در این نوشتار، نشان دادن عدم رضایت آن حضرت از اتفاقهای رخ داده پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و توجه به خطبههایی نظیر: خطبهی 6 و 173 و خطبه الوسیله وهم چنین مکاتبات آن حضرت هم چون: نامهی 28 نهج البلاغه، این مطلب را به وضوح نمایان میسازد، اما در این جا چند نمونهی دیگر از بیانات آن حضرت را ارائه میکنیم تا هرگونه شک و شبهه در عدم رضاایت آن حضرت از غاصبان حق الهی و ادعای برتری و افضلیت آن حضرت نسبت به دیگران برطرف شود و لزوم تاویل سخن ایشان در امتناع از قبول خلافت بیش از پیش آشکار شود.
پس از آن که عثمان مرد و مردم با امیرمومنان(علیه السلام) بیعت کردند، آن حضرت خطبهای ایراد کرد و در قسمتی از آن فرمود:
«... ألا وَ قَد سَبَقَنی إلی هذَا الأمرِ مَن لَم اُشرِکهُ فیهِ وَ مَن لَم أهَبهُ لَهُ وَ مَن لَیسَت لَهُ مِنهُ نَوبَةٌ ]توبَةٌ[ إلّا بِنَبِیٍّ یُبعَثُ ألا وَ لانَبِیَّ بَعدَ مُحَمَّدٍ(صَلی اللهُ عَلیهِ وَ آله) أشرَفَ مِنهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ.»
«... آگاه باشید.ا که در ا ین امر ]زمام داری[ کسی بر من پیشی گرفته که او را ]با خود[ در آن شریک نکرده بودم و ]سهمی از آن را[ به او نبخشیده بودم ]و یا او را نبخشوده بودم[ و در ا ین امر نوبتی نداشت مگر آنکه پیامبری مبعوث شود ]و به آن خبر دهد[ ]و یا کسی که توبهای برایش نیست مگر آن که پیامبری مبعوث شود و از قبول توبهاش خبر دهد[ اما بدانید که بعد از محمد(صَلی اللهُ عَلیهِ وَ آله) پیامبری نیست ]یعنی نه نوبتی در کار است و نه توبهای، پس[ به خاطر آن ]تصدی مقامی که برایش نبود[ بر درهی هلاکت و آتش قرارگرفت و آتش جهنم او را نابود ساخت.
«... وَ إنّی لَأخشی أن تَکُونُوا عَلی فَترَةٍ مِلتُم عَنّی مَیلَةً کُنتُم فیها عِندی غَیرَ مَحمُودی الرَّأیَ وَ لَو أشاءُ لَقُلتُ عَفَی اللهُ عَمّا سَلَفَ، سَبَقَ فیهِ الرَّجُلانِ وَ قامَ الثّالِثُ کَالغُرابِ هَمُّهُ بَطنُهُ... .» 5
... و من میترسم اکنون هم بر همان سستیای باشید که از من روگرداندید (و به دیگری متمایل شدید) که در این روگرداندن نزد من نیکو نظر نبودید و اگر بخواهم میگویم: خدا از آن چه گذشته است بگذرد ( که البته نمیگویم) در ا ین امر آن دو مرد پیشی گرفتند و سومی نیز هم چون کلاغ برخاست که همتش شکمش بود... .
«... وَ ما مِن هؤلاءِ إلّا مَن بَغَیتَ عَلَیهِ وَ تَلَکَّأتَ فی بَیعَتِهِ حَتّی حُمِلتَ إلَیهِ قَهراً تُساقُ بِخَزائِمِ الإقتِسارِکَما یُساقُ الفَحلُ المَخشُوشُ... .» 6
مورد دیگر اعتراف معاویه به نارضایتی آن حضرت از حا کمان گذشته است که به وسیلهی آن حضرت در پاسخ نامهی معاویه تأیید میشود. پاسخ حضرت همان نامهی 28 نهجالبلاغه است. معاویه در این نامه میگوید:
در موردی مشابه و در نامهای دیگر معاویه به آن حضرت مینویسد:
«... و هیچ یک از این خلفای سه گانه نبود مگر آن که بر او شوریدی و در بیعت با او درنگ کردی تا به زور به سوی او برده شدی، با افسار اکراه کشیده میشدی همچنان که شتر لجام خورده کشیده میشود... .
«... فَکُلَّهُم حَسَدتَ وَعَلی کُلِّهِم بَغَیتَ عَرَفنا ذلِکَ فی نَظَرِکَ الشَّزرِ وَ قَولِکَ الهُجرِ وَ تَنَفُّسِکَ الصُّعَدآءِ وَ إبطائِکَ عَنِ الخُلَفاءِ... .» 7
پس نسبت به همه خلفا حسادت ورزیدی و بر همه آنها شوریدی. این را از نگاه نومیدانه و بدگویی و آه غمبار و کندیات ]در بیعت[ با خلفا شناختیم... .
و آن حضرت در جواب او مینویسد:
«وَ ذَکَرتَ حَسَدِیَ الخُلَفاءَ وَ إبطائی عَنهُم وَ بَغیی عَلَیهِم فَأمَّا البَغیُ فَمَعاذَ اللهُ أن یَکونَ وَ أمَّا الإبطاءُ عَنهُم وَ الکَراهِیَةُ لِأمرِهِم فَلَستُ أعتَذِرُ إلَی النّاسِ مِن ذلِکَ... .» 8
و حسادت من نسبت به خلفا و کندی من از ]بیعت با[ آنها و شوریدنم علیه آنان را ذکر کردی. اما شورش، پناه به خدا که چنین باشد]چنین نکردم[ اما درنگ و کندی از آنها و ناپسند شمردن کارشان پس، از این امر در برابر مردم عذرخواهی نمیکنم... .
چنان که می بینیم در این گونه موارد 9 آن حضرت نارضایتی و ناخرسندی خود را از گذشتگان را تأیید میکند و به طور ضمنی گفتههای معاویه را مطابق واقع میداند. این همه تاییدی است بر ادعای ما که امیرمومنان (علیه السلام) در تمام مدت خلافت حاکمان گذشته، از اظهار نارضایتی خود و ابراز حقانیت خویش در امر زمامداری دست برنداشته است.10 و مبنای مخالفت و نارضایتی آن حضرت را چه حق الهی ایشان و چه افضلیت آن بزرگوار بدانیم، با این سابقه و اصرار آن حضرت در مخالفت، نمیتوان پذیرفت که ایشان بدون هیچ مانعی ازقبول خلافت امتناع کند. لذا باید به دنبال توجیه بیان آن حضرت بود و آن چه ما به آن اعتقاد داریم، این است که: ایشان برای اتمام حجت با مردم وبه منظور نشان دادن اصرار آنها، ابتدا از پذیرش حکومت سر باز میزند تا به آنها ثابت شود که خود، آن حضرت را مجبور به پذیرش زمامداری کرده» با ایشان بیعت کردند. لذا در تخلف از اوامر آن حضرت و شکستن بیعت هیچ عذری نداشته، محکوم خواهند بود. در درس آینده به ارائهی قرائن صالح بر این توجیه میپردازیم. 11
1 - معادل خطبه 91 فیض الاسلام و ابن ابی الحدید
2- شرح ابن ابی الحدید 7/33و34
3 - حکومت در اسلام /160و161
4 - بحارالانوار 32/37
5 - کافی8/68، ج23 و نظیر آن: نهج البلاغه /خ178 و بحارالانوار 29/583 و 636، به نقل از منابع سنی و همان 32/9-16 به نقل از دیگر منابع و شرح ابنابیالحدید 10/61-63 و نهجالسعادة 1/ 189،191،196،200 ، خطبههای55، 56، 57، 58 و ارشاد، مفید1/234، فصل: و من کلامه فی الدعاء إلی نفسه... .
6 - شرح ابنابیالحدید 15/186 و بحارالانوار 29/632، ح47، از تاریخ ابن عثیم کوفی و همان 33/62.
7 - شرح ابن ابی الحدید 15/74 و بحارالانوار 33/108، از کتاب وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ابن ابی الحدید ذیل نامهی 28 از استاد خود نقیب ابوجفعر توضیحی در تفکیک این دو نامه آورده است. رک. شرح ابن ابی الحدید15/187
8 - شرح ابن ابی الحدید 15/78 و بحارالانوار 33/112و113.
9 - برای اطلاع از موارد مشابه: رک. بحارالانوار29/ شکایته من الغاصبین و همان 33/ باب من کتب (علیه السلام) إلی معاویه.
10 - مخالفان نیز خود به این مضمون اعتراض دارند. به عنوان نمونه: رک. شرح ابن ابی الحدید 17/ 255 ذیل نامه 64 ، همچنین: حکومت در اسلام / 147 و 8 14 به نقل از بحارالانوار 29 / 578 ،ح 14 ، از امالی مفید.
11 - توجیه د یگری نیز قابل عرض است که: در اثر حکومت پیشینیان مردم از وضعیت مورد قبول آن حضرت، بسیار فاصله گرفته بودند و به خصوص در زمان عثمان اکثر اصحاب پیامبر به دنیا پرستی مبتلا شده بودند. هم چنین سیره و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حکومت به فراموشی سپرده شده بود و حکام گذشته سیستم اداره ی جامعه را تغییر داده بودند. از چنین حالتی مردم تاب حکومت امیرمومنان (علیه السلام) را نداشتند. لذا آن حضرت میفرماید. حال که کار ازکار گذشته است، حکومت من برای شما جز سختی نخواهد داشت و شما نمیدانید که من روش حکومت خود، را بر مبنای گذشتگان بنا نخواهم کرد. آنچه شما به دنبال آن هستید با حکومت من حاصل نخواهد شد. بنابراین برای چون شمایی من وزیر باشم بهتر از آ ن است که امیر باشم.