مگر
اینها
درِ خیبر ندیدند - رکوع و برق انگشتر ندیدند
همین
دستی
که مظلومانه بستند - مگر در دست پیغمبر ندیدند
محمد!
باز
کن اکنون صدف را - بده خاتم! نشان دُرّ نجف را
بخوان
از
پر زدن دنبال هدهد - رها کن رهروان بی هدف را
خُمی
داریم
تاکش در غدیر است - بده ساقی، چه طعمش دلپذیر است!
نمینوشد
اگر
مُنکِر از این جام – گمانم کاهِ غفلت خورده، سیر است
یکی
از
چارده دریا تو هستی – امام اولِ دلها تو هستی
«ولی»
غیر از تو آری هست، اما - «امیرالمومنین» تنها تو هستی
نگاهی
داری
ای ساقی! شرابی - دلی در سینه داری آفتابی
خدا
از
خاک خلقم کرده، آری - شدم از روز اول بوترابی
«درِ
میخانه را گیرم که بستند» - و پهلوی کلیدش را شکستند
فراریها
چه
فکری کرده بودند - که جای فاتح خیبر نشستند
منبع:
حسینیه پایگاه تخصصی مدح و مرثیه اهل بیت علیهم السلام