دستهایت را که در
دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش
راضی به این اسلام شد
دستهایت را گرفت و
رو به مردم کرد و گفت:
مومنین! ( یک لحظه
اینجا یک تبسم کرد و گفت:)
خوب میدانید در
دستانم اینک دست کیست؟
نام او عشق است،
آری میشناسیدش : علی است
من اگر بر جنگجویان
عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن
ابی طالب شدم
در حُنین و خیبر و
بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست
«عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی
با خدا گفتم: علی،
شب در حرا گفتم: علی
تا پیام آمد بخوان
«یا مصطفی»! گفتم: علی
هر چه میگویم علی،
انگار اللّهی ترم
مرغ «او ادنی»ییم
وقتی که با او میپرم
مستجار کعبه را
دیدم، اگر مُحرِم شدم
با «یَدُ الله»
آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم