بریدم
از
جان و از جهان، دل؛ زدم دلم را به نام حیدر
فرو
نیارم
به بندهای، سر؛ منم غلام غلام حیدر
نه
بندهاش
خوانم و نه یزدان، نه خالقش گویم و نه مخلوق
شکاف
دیوار
کعبه بنگر، بخوان خطی از مقام حیدر
رخش
ندیدهست
انس و جان هم، ملائک و اهل آسمان هم
که
ره ندارند
عرشیان هم، به محفل بار عام حیدر
طهور
قرآن
قرین جانش، یکایک آیات وصف شأنش
تمام
نهج
البلاغه سطری، ز بیکران کلام حیدر