چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناحچون شراره افتادهای در پیچ و تاب ای ذوالجناحصیحههایت الظّلیه، شیهههایت یا حسینهر نفس داری هزاران التهاب ای ذوالجناحای بُراق تیر باران گشته در معراج خوناز چه بر تن زخم داری بیحساب ای ذوالجناحفاش بر گو ماه زینب را کجا انداختی در یم خون یا میان آفتاب ای ذوالجناحگوش کن در قَلزم خون از گلوی خشک اودمبدم آید صدای آب آب ای ذوالجناحچهره از خاک و غبار کربلا پوشیدهای یا ز خون صاحبت بستی نقاب ای ذوالجناحقلب ما را سوختی اینگونه سقایی مکنکم بریز از چشم گریانت گلاب ای ذوالجناحباز شو سوی منای خون خلیلم را بگوخیمهها زمزم شد از اشک رباب ای ذوالجناحمن ز سوز سینه خود با تو میگویم سخنتو به اشک دیده میگویی جواب ای ذوالجناحبا وجود آنکه ریزد از دو چشمت سیل اشکزانویت را خون گرفته تا رکاب ای ذوالجناحشیهههایت شعلههای نظم (( میثم )) میشودتا جهان را افکند در اضطراب ای ذوالجناح