بحر طویل برای حرّ
روزعاشور که خوشید فروزنده عیان گشت و منور ز فروغش همه ملک جهان گشت ، دولشگر به صف آرائی خود گشت مصمم ، به همه بود مسلم ، که در این ماه محرم ،عمر سعد کمر بسته به قتل شه ابرار ، چنان حر گرفتار فتادش به بدن لرزه درآن عرصه پیکار ، فرو ریخت برخ اشک گهربار ، سیه گشت بر او روز همانند شبتار ، رهاند اسب ز قلب سپه لشکر کفار به سوی حرم عترت اطهار ، حضور پسر احمد مختار ، که ای نور دل حیدر کرار ، منم حر گنهکار ، که بستم سر ره را به تو با لشکر بسیار ، چه باشد به ببخشی ز من این جرم و خطا را
منم حر گرفتار منم عبد گنهکار
توازین خسته دل زار گواهی ، چکنم گر نکنی بر من بیچاره نگاهی ، به جز از کویتو ام نیست پناهی ، چه کند نامه سیاهی ، تو پناهی همه سیاره تو ماهی همهعبدند و تو شاهی چه بخواهی چه نخواهی به سر کوی تو باز آمدم ای مظهر الطافالهی که کنی بر من دلخسته نگاهی تو که امروز مرا دست بگیری ز کرم عذرگناهم بپذیری به خدا زمزمه العطش طفل تو آمد چو به گوشم ز جگر خواست خروشمبسویت آمده ام تا که به یاریت بکوشم چه شود دست بگیری من افتاده زپا را
منم حر گرفتار منم عبد گنهکار
شهدین دست نوازش بکشیدی به سر حر و بیافشاند ز لب در که تو امروز تهی گشتهای از ظلمت و از نور شدی پر ، ز چه افکنده سر خویش بزیر و شدی از هستی خودسیر ، مکن به سر خود خاک ، مزن جامه دل چاک که گشتی ز گنه پاک ، تو ایعاشق دلداده آزاده آماده ایثار ، ز لطف احد قادر دانا به در خانه فرزندنبی احمد مختار مکن گریه که مولات کریم است و عطایش ز خطای تو فزون استبیا یاور مال باش چو جان در بر ما باش از این بیش مندیش بدین غصه و تشویشکه خشنود نمودی ز ره مهر و وفا آل عبا را
تو از ما شدی ای حر چه خوب آمدی ای حر
گفتکه آیا پیرو مرادم به خدا دل به تو دادم ، مبر ای دوست زیادم ، بده از لطفو کرم اذن جهادم ، بگرفت اذن و روان گشت سوی معرکه با خشم و عدو بست زجانچشم و در آن قوم دغا ولوله انداخت عدو رنگ ز رخ باخت در آن لشگر انبوهچنان الحذر افتاد که نام از نظر افتاد ز بس دست و سر افتاد زمین شد همهگلگون و در دشت پر از خون و جهان تیره به چشم همگان گشت که آثار قیامت بههمان صحنه عیان گشت ، یم خون ز تن خصم روان شد همه گفتند که احسن به چنینصولت و این نیرو و این بازو و این هیبت و این شوکت و این مردی و مردانگش وعشق حسینی همه دیدند در این دشت بلا معجره شیر خدا را
به پا گشت قیامت زهی عزم و شهامت
تیرو شمشیر ز بس بر تن آن پیلتن آمد تنش از عرش زمین کرد مکان بر زبر خاک کهاز کینه آن لشگر سفاک شدی یکسره چون پرده گل چاک شرار از جگر خاک بر آوردسر از سینه افلاک . حسین ابن علی ناله کشید از جگر و زد بصف آن سپه بدسیرو کرد بسی ظالم غدار روان در سقرو بر سر زانو بگرفت از حر آزاده سر وریخت سرشک از بصر و گفت که ای دوست فدای ره دادار شدی حر فداکار شدی راهرومکتب ایثار شدی حامی پیغمبر مختار شدی دور ز اغیار شدی بامن بی یار تو از راه وفا یار شدی گرچه در این لشکر خونخوار گرفتار شدی مامتو نامید تو را حر و تو در هر دو جهان حری ازان داد خدایت شرف یاری ما را
دگر حر شدی ای حر ز حق پر شدی ای حر