خاری به چشم های من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید ز گیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رمقت راه می روی
بر شانه بار غصه بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
کاینگونه دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر آن نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه....پخت غذا.....روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گزفتن تو مرا کشت...!از چه رو
چادر به روی دیده رخسار می کشی؟
از این نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله کبود که با هر نگاه خود
طرحی زآتش در و دیوار می کشی
خود را درست لحظه پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آوار می کشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
حالا که آه از ان دل خونبار می کشی
هادی ملک پور