حجت الاسلام سید کاظم قزوینی که از علما و نویسندگان والامقامند در رابطه
با حضرت حجت(عج) دو داستان ذیل را بیان فرمودند:
ماجرای اول :
« در سنه 1392 قمری در کربلا امور شهریه طلاب از طرف یکی از آقایان به
اینجانب واگذار شده بود.
شب اول ماه که مصادف با شب جمعه بود پولی برای شهریه طلاب موجود نبود و
احتیاج به نزدیک هزار دینار داشتم. فکر کردم از چه کسی قرض کنم؟
چون به هر کس
می گفتم، پشتوانه ای را که لازم بود ارائه دهم نبود. عریضه ای به خدمت حضرت
ولی عصر(سلام الله علیه) به این مضمون نوشتم:
« اگر داستان آیت الله العظمی مرحوم سید مهدی بحرالعلوم در مکه صحت دارد، این
پول را حواله کنید. »
و عریضه را شب در ضریح مقدس ابا عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ انداختم.
صبح بین الطلوعین بود که شخصی از تجار بغداد به منزل آمد و بعد از صبحانه
مبلغ هزار دینار عراقی داد. حالتی مخصوص به من دست داد و خطاب به حضرت صاحب
عرض کردم:
« آقا نگذاشتید آفتاب طلوع کند. »
ماجرای دوم :
« شخصی است به نام سید قاسم جمعه در شهر سیدنی استرالیا فرزند مریضی در
بیمارستان داشت، سراسیمه نزد من آمد و گفت:
« دکتر گفته فرزندت در خطر است،
چه کار کنم؟»
من گفتم :
« برای صاحب الامر(علیه السلام) عریضه ای بنویس و در آب بینداز.»
گفت:
« چگونه بنویسم. »
گفتم:
« فرض کن آقا تشریف آورده اند در استرالیا و تو اظهار حاجت نزد حضرتش
می نمایی. »
بعد از چند ساعت عریضه اش را آورد حضرت را قسمهایی داده بود از جمله نوشته
بود:
« شما را قسم می دهم به لباسهای عمه ات زینب (سلام الله علیها) . »
ساعت 11/5
شب عریضه را در آب انداخت، صبح فردا ساعت 8 از بیمارستان تلفن زدند که فرزندت
حالش خوب و دفع خطر شده است. و امسال که سال 1411 قمری است و پنج سال از این
قضیه می گذرد آن فرزند سالم و سرحال است. »
مطالب بیشتر