| ای که در حسن کسی همسر و همتای تو نیست سرو افراخته چون قامت رعنای تو نیست | | جلوهی ماه فلک چون رخ زیبای تو نیست کیست آن کو به جهان واله و شیدای تو نیست |
| | گر چه پنهان ز نظر روی نکوی تو بود چشم ارباب بصیرت همه سوی تو بود | |
| آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی طعنه ز اغیار تو ای یار شنفتن تا کی | | همه شب از غم هجر تو نخفتن تا کی روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی |
| | چهره بگشای ز رخسار که دیدن دارد سخن از لعل تو ای دوست شنیدن دارد | |
| اگر ای مه ز ره مهر بیایی چه شود غنچهی لب به تکلّم بگشایی چه شود | | نظری جانب عشّاق نمایی چه شود همچو بلبل به چمن نغمه سرایی چه شود |
| | بی گل روی تو گلزار ندارد رونق از صفای تو صفا یافته گیتی الحق | |
| روی زیبای تو ای دوست ندیدم آخر نغمهی روح فزایت نشنیدم آخر | | گلی از گلشن وصل تو نچیدم آخر چون هلال از غمت ای ماه خمیدم آخر |
| | روز ما تیرهتر از شب بود از دوری تو زده آتش به دل ما غم مستوری تو | |
| دل بود شیفتهی طرهی مویت ای دوست جان به لب آمده از دوری رویت ای دوست | | چشم ما هست شب و روز به سویت ای دوست کس نیاورد خبر از سر کویت ای دوست |
| | ره نبردیم به کوی تو و خون شد دل ما رفت بر باد فنا از غم تو حاصل ما | |
| خاطر ما ز فراق تو پریشان تا چند خانهی دل بود از هجر تو ویران تا چند | | دوستان از غم تو بی سر و سامان تا چند در پس پردهی غیبت شده پنهان تا چند |
| | پرده ای ماه فروزنده ز رخسار فکن تا جهان را کنی از نور جمالت روشن | |
| شب تار همه را ماه دلافروز تویی داور و دادرس و دادگر امروز تویی | | عارفان را به خدا معرفتآموز تویی مصلح کل تویی و بر همه پیروز تویی |
| | هر که آزاده و دانشور و صاحبنظر است بهر اصلاح جهان منتظِر منتظَر است | |
| ما همه بنده، تویی صاحب ما، سرور ما چون تویی در همه جا حامی ما یاور ما | | نبود جز تو کسی قائد ما، رهبر ما در پناه تو بود ملّت ما، کشور ما |
| | سایهی لطف تو تا بر سر احباب بود دل ز مهر تو چو خورشید جهان تاب بود | |
| ما همه عاشق دلداده و جانانه تویی صدف دین خدا را دُر یکدانه تویی | | رهبر مردم آزاده و فرزانه تویی قدمی رنجه نما صاحب این خانه تویی |
| | خانهی صبر ز هجران تو گردید خراب از ره لطف و کرم منتظران را دریاب | |
| خاطر آشفته چنین پیرو قرآن مپسند بیش از این ذلّت این جمع پریشان مپسند | | بیپناه این همه افراد مسلمان مپسند دوست را دستخوش فتنهی دوران مپسند |
| | تا به کی نزد کسان بیکس و یاور باشیم چند از دوری روی تو در آذر باشیم | |
| سوی ما کن نظری از پی دلدارری ما تا تو از لطف نیایی به هواداری ما | | که کند غیر تو از مهر و وفا یاری ما؟ که دهد خاتمه آخر به گرفتاری ما؟ |
| | ما همه منتظر مقدم فرخندهی تو تا ببینم مگر چهرهی تابندهی تو | |
| دل افسردهی ما را ز غم آکنده ببین مسلمین را ز هم اینگونه پراکنده ببین | | آشنا را بر بیگانه سر افکنده ببین جمع در ظاهر و از تفرقه شرمنده ببین |
| | چه بگویم که تو خود آگهی از راز نهان باری آنجا که عیان است چه حاجت به بیان | |
| بی تو ما در کف بیگانه گرفتار شدیم غرق محنت ز هوسرانی اشرار شدیم | | خون جگر از ستم دشمن مکّار شدیم در بر خلق جهان خوارتر از خار شدیم |
| | اجنبی پای چو در کشور اسلام نهاد هستی ملّت ما را ز جفا داد به باد | |
| سالها دم زده از مهر ولایت "قدسی" فکند کاش سر خویش به پایت "قدسی" | | میکند صبح و مسا مدح ثنایت "قدسی" تا کند جان خود از شوق، فدایت "قدسی" |
| | چه شود گر کنی از لطف به حالش نظری تا که از نخل وصال تو بچیند ثمری | |
| | | | |