تا در چمن این سرو فرازنده چمانست چشمش نشد از دولت دیدار تو محروم بی ناوک بیدار تو آسایش دل نیست فریاد که از رشک بلب ناله شکستند دیرینه شد و تازه بود رشحهی کلکم امروز مسلّم به نی خامهی من شد دوشم به نوای سحر مرغ شباهنگ کز غازه عذار گل و گلزار بیارا لب را به ثنا گسترئی شاه نوا بخش سلطان جهان رهبر دین هادی مهدی
چیزی که به دل نگذرد، اندوه خزانست پیداست که آیینه ز صاحب نظرانست تیر تو مگر در تن عاشق رگ جانست در قافلهی عشق، جرس بسته زبانست چندان که کهنسال شود، باده جوانست این بیشه که میدان هژیران جهانست بر گوش زد این نغمه که آسایش جانست تا ابر بهار قلمت ژاله فشانست کین مائده از غیب ترا دست و دهانست کز جان برهش چشم جهانی نگران است
ای پرده نشین دل و جان در ره شوقت این مطلع فرخنده مرا ورد زبانست
تا دیده ز دل نیم قدم ره به میانست محروم مهل دیدهی امّید جهان را بی روی تو در دیده بود خار نگاهم از چاشنی عهد تو ترسم که نماند از همّت مردانهات آبستن فطریست افسر بسر دولت بدخواه تو تیغست کودک به رحم فضل ترا شاهد عدلست گشت از اثر عدل تو کار دو جهان راست دست قدر، امروز بر آن قبضهی تیغست برقست عنان تو و کوهست رکابت کو تا که از این کهنه دمن گرد برآرد آن آینه اندام که در جلوهگریها آن ابر خروشنده که در قطره زدنها آهو کفل و شیر دل و دشت نورد است هامون بغل و لاله رخ و صبح جبین است تردست و شفق ساعد و طاووس خرامست در جلوهگری داغکش شیوهی لیلی است یا رب که شود روشنی دیده "حزین" را بلبل نکشد پا ز سراغ گل و گلشن مستانه اگر نکته سرایم عجبی نیست گلزار نگردد تهی از نالهی بلبل
از پرده بر آن چشم جهانی نگرانست ای آنکه حریمت دل روشن گهرانست بی وصل تو جان بر تن من بار گرانست اندک رگ تلخی که در ابروی بتانست گر حامل بحر است و گر مادر کانست اختر به دل تیرهی خصم تو سنانست مادر به شکم خصم ترا مرثیّه خوانست گر پیچ و خمی هست به زلفین بتانست پشت ظفر، امروز بر آن پشت کمانست آن بس سبک افتاده و این بسکه گرانست فرخنده سمند تو که چون پیل دمانست خاک قدمش سرمهی صاحب نظرانست طوفان روش و باد تک و برق عنانست خارا شکن و کوه تن و پیل توانست سندان سُم و مشکین دم و باریک میانست چابک قدم و خشک پی و آینه رانست در گرم روی، فکرت عالی خردانست عهد تو که آسایش کونین در آنست آه از سر کوی تو که بی نام و نشانست کی ساغر عشق تو کم از رطل گرانست پیوسته ثنای تو مرا ورد زبانست
پیمانهی مستانه تو بی باده مبادا تا غنچه درین باغ ز خونابه کشانست
حزین لاهیجی